کتاب انتقام از شیاطین (جلد اول) به قلم مهدی سوادکوهی توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است. سرزمین مِنریوُبل سه پادشاه با نامهای سامایسرون، اُزرسیس و قوی ترین و بزرگترین پادشاهی به نام فرمانروایی رادنوُرد وجود داشت که این سه پادشاهی به ترتیب توسط شاه ایگاستول، شاه ویلاتیل و پادشاه لیومر اوّل اداره می شدند.
فرمانروایی رادنوُرد به لطف هوش پادشاهانش به بزرگترین و قویترین پادشاهی در سرزمین منریوُبل تبدیل شده بود. رادنوُرد از هر لحاظ بر دو پادشاهی دیگر برتری داشت، چه از نظر وسعت جغرافیایی، چه از نظر میزان منابع و معادن ارزشمند، چه از نظر پیشرفت و توسعهیافتگی و چه از نظر قدرت نظامی.
رادنوُرد به خاطر مدیریت و درایت فوقالعادۀ فرمانروایش یعنی شاه لیومر افسانهای دارای پیشرفتهترین، مسلحترین و جنگاورترین ارتش بود، گفته میشود که تعداد سربازان رادنوُرد به بیش از بیست میلیون نفر میرسید و این تعداد رقم بسیار بسیار چشمگیری بود و همین موضوع باعث برقراری مسائل مثبت زیادی بود. سرزمین شمالی اما پر بود از موجودات پلید و بیرحمی که میتوانستند جهان را به آشوب و پلیدی بکشانند اما همه از ترس لیومر آرام بودند و جرأت نداشتند به کسی آسیب بزنند تا اینکه اتفاقی بزرگ همه چیز را تغییر داد.
(راوی: کاپیتان آرتاریور) پس از ماجرای شب گذشته و سختی های زیاد ساخت و نصب بادبان های سه گوش و آن طوفان وحشتناک بالاخره موفق شدیم به کمک بادبان های سه گوش نیمی از مسیر را در یک روز طِی کنیم. کشتی سرعت فوق العاده ای پیدا کرده بود، خدمۀ کشتی مقاوم تر از همیشه به کار خود ادامه می دادند. اکنون از زمان پایان طوفان حدود یک شبانه روز گذشته است و زمان از نیمه شب هم گذشته.
حلال ماه در آسمانی صاف و تمیز و بدون ابر در میان جمعیت انبوه ستارگان دلبری می کند همۀ خدمه به جز من، لیومِر و سکّان دار کشتی، چِگنو در خوابی عمیق و راحت به سر می بردند. نسیمی دل نشین می وزید و کشتی به جلو پیش می رفت. لیومِر در کنار سُکّان کشتی دست به سینه نشسته بود و با خونسردی به مسیر پیش رو نگاه می کرد. چِگنو هم از غروب در حال هدایت کشتی بود و دیگر انرژیی برای روی پا ماندن نداشت. از پله ها بالا آمدم و در کنار سُکّان کشتی ایستادم ...
آرتاریور: چِگنو بهتره بری استراحت کنی. فردا به نیرو و انرژیت نیاز داریم.
چِگنو: (مشتاقانه) ممنونم کاپیتان، دیگه نمی تونستم دَووم بیارم.
چِگنو سُکّان کشتی را به آرتاریور سپرد و به زیر عرشۀ کشتی رفت تا او نیز همانند دیگران به آغوش رخت خواب دلنشینش برود. کمی گذشت و لیومِر همچنان بدون هیچ حرفی به جلو خیر شده بود و آرتاریور هم در حالی که چُپُقش را در گوشۀ دهانش نگه داشته بود و تنباکوی کم نظیر رادنهیلی را دود می کرد با دو دست سُکّان کشتی را گرفته بود و از روی ستاره ها مسیریابی می کرد ...
آرتاریور: خُب مثل اینکه امشب سفر خوبی خواهیم داشت . راستی حالت چطوره؟ پادشاه دیوانه!
لیومِر خنده ای آرام کرد و گفت: نمی دونم چرا ولی این لقبی که به من دادی رو خیلی دوست دارم!