کتاب دوباره ستاره ها را روشن کنیم نوشته ویرژینی گریمالدی نویسنده پرفروش فرانسوی، زندگی و مادرانه های آنا را حکایت می کند. این رمان توسط آزاده صفائی ترجمه و در انتشارات متخصصان تهیه و تنظیم شده است.
من تنها کسی هستم که در سالن غذاخوری کار میکنم، اما گاهی اوقات وقتی تونی سرش خلوت باشد، به کمکم میآید. دوشنبهی هفتهی گذشته وقتی داشتم کرم بروله را به میز شمارهی شش میبردم، ناگهان گوشهایم دیگر چیزی نشنیدند، چشمانم چیزی ندیدند، زانوهایم سست شدند و دسر بر سر مشتری فرود آمد؛ پس از این حادثه به اتاق رییس احضار شدم. تونی بنای دادوفریاد گذاشت، البته من به واکنشهایش عادت دارم، او هروقت دچار استرس میشود، دادوفریاد به راه میاندازد، اما آن روز جای ما با هم عوض شده بود؛ او ساکت ماند و من عصبانی شدم!
تونی وقتی عصبانیت مرا دید صدایش را پایین آورد و با لحنی آرام گفت: این چه گندی بود که زدی آنا، چرا دسر رو ریختی روی سر مشتری؟!
- با عصبانیت گفتم: میخواستم رستوران رو از سوت و کور بودن درآرم و یه کم بهش هیجان بدم، واسه همین این کار رو کردم، آخه این چه سوالیه که میپرسی!؟
تونی نفس عمیقی کشید، لحن تندش را آرام کرد و لبخندی بر لب نشاند تا دلم را به دست آورد.
بعد گفت: خب الان بهتری؟
لبخندی ساختگی زدم و گفتم: بهترم، الان بر میگردم توی سالن.
- بیخیال نمیخواد بری، امشب من بهجات کار میکنم؛ بهتره کمی استراحت کنی، برو خونه، اما فردا سرکارت حاضر باش، باشه؟
- تا حالا شده که نیام سرکار؟
تونی رنگ بیشتری به لبخندش داد؛ با غنیمت دانستن چنین موقعیتی، خودم را لوس کردم و گفتم: من خسته ام تونی. دارم به 40 سالگی نزدیک میشم؛ بدنم دیگه نمیکشه؛کم کم باید به فکر استخدام یه نفر دوم باشیم.
نظر دیگران //= $contentName ?>
خیلی خیلی عالی بود دوستش دارم...