کتاب من دعا می کنم، تو آمین بگو؛ روایتهایی از سبک زندگی و فعالیتهای فرهنگی تربیتی شهید مدافع حرم علی اکبر عربی از جمله آثاری است که به تازگی در انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.
روایتهایی از خانواده و دوستان شهید، ویژگیهای شاخص شهید عربی، حضور در همان راهپیمایی اربعین و ماجرای سفرش به سوریه از جمله مسائلی است که در فصلهای مختلف کتاب به آن پرداخته شده. شهید علی اکبر عربی مانند بسیاری از شهدای مدافع حرم بارها به سوریه اعزام نشد بلکه در نخستین و آخرین اعزامش به سوریه، به فیض شهادت نائل شد.
زیاد در جزئیات کارهایش ریز نمی شدم. حرمت بینمان زیاد بود. می دانستم کارش جایی گیر کند، خودش می آید و می گوید. یک روز آمد و گفت: «بابا، می خوام برم سربازی. » گفتم: «اگه نمی خوای دیگه درس بخونی، برو. نذار سربازی ت عقب بیفته. »
نگاۀ به قد و بالایش کردم و لبخند زدم. باورم نمی شد وقت سربازی اش شده باشد. انگار همین دیروز بود که وقتی خودم می خواستم بروم سربازی، پشت ساکم را گرفته بود و زار می زد: «می خوام باهات بیام. » به خاطر اینکه زود ازدواج کرده بودم، موقع سربازی رفتنم علی اکبر سه ساله شده بود. از پاسگاه خبر آورده بودند که موقع سربازی ات شده.
خودت را زود معرفی کن. از سال 1338 شروع کردم به شمردن و فهمیدم بله، 18 سالم تکمیل شده و باید خودم را برای رفتن به خدمت سربازی آماده کنم. کلافه بودم. دل ودماغ کار نداشتم. سربازی رفتن من با بقیه فرق داشت. زن و بچه داشتم و دل کندن ازشان برایم سخت بود. علی اکبر تازه سه سالش تمام شده بود. نمی دانستم بدون من چه بلایی سرش می آید. چاره ای نداشتم. با هر والزاجراتی بود، دلم را زدم به دریا که خودم را معرفی کنم. زمان شاه بود. اگر با زبان خوش خودمان را معرفی نمی کردیم، می آمدند آبادی دنبالمان و به زور کتک می بردندمان.