کتاب گلدانهای خالی نوشته سپیده جمشیدی است که در 11 فصل به نگارش در آمده و در نشر صاد به چاپ رسیده است.
کتاب گلدانهای خالی داستان زندگی کارمندی زنی مجرد است که در آستانه بازنشستگی است و او در ادارهای کار میکند که به تازگی دچار عزل و نصبهای مدیریتی شده است. زن هم باید این تغییرات اجباری محیطهای اداری را از سر بگذراند و هم به علت مواجهه با این بحران، برای گذر از زلزلهای که در ساختمان وجودیاش پدید آمده، مجبور میشود به جدال برود با گلدانهای خالی...
سه نفر از همکارهای مژگان با شال و کت پشمی رسیدند. از پشت سر آنها در شیشهای ساختمان اداره باز ماند، هوای سرد و خشن صبح زمستانی راهش باز شد به سالن و هم به تن مژگان. سوز سرما تنش را لرزاند. دو لب پالتو را گرفت فشرد روی هم، تنش را تا جا داشت خوراند به آن. این پا آن پا کرد، تا دوباره جلوی دستگاه ساعتزنی اداره خلوت شود. دستگاه این سه همکار را هم شناخت. صدایش درآمد: «وقت به خیر، ثبت شد». صورتش را از آن سه نفر هم دزدیده بود به سمت دیوار.
این یک ماه هر صبح این شکلی تقلا کرده بود دستگاه چهره او را بشناسد. مقابل دستگاه میایستاد، صورتش را چپ، راست، با فاصله، بدون فاصله میان مربع سبز رنگ با زاویههای مختلف نگاه میکرد. مژگان با هر فاصلهای از دستگاه میایستاد، دستگاه ثبت چهره اداره تا او درازراهی میشد تا قیامت. حتی روی نوک پاهایش قد میکشید تا بتواند سرش را دستگاه از پایین ببیند، فایده نداشت. به پشت سرش نگاه کرد، دو نفر پشت سر او منتظر ایستادهاند.
سه دقیقه وقت مانده تا کسری نخورد. دوباره مجبور میشود از نو کنار برود تا آنها هم چهرهشان را ثبت کنند. هر دیگری که جلوی دستگاه میایستد، بعد از چند ثانیه ثبت میشوند. مژگان عصبانی قیدش را میزند...