کتاب ماه من اثر آرزو ثنایی توسط انتشارات آپامهر منتشر شده است.
وقتی پلک های کرختمو از هم باز کردم حس کردم روشنایی روز رفته رفته بیشتر به چشمام هجوم میآورد. روی شونهها و گردنم به طور عجیبی احساس سنگینی میکردم. شاید انتظار نداشتم خودمو روی کاناپه پیدا کنم! آز آسمون تازه جون گرفتهی پشت پنجره میشد فهمید هنوز ساعت های اول صبحه. فضای سالن خیلی آروم و بیسرو صدا بود. با دیدن پتویی که روی بدنم کشیده شده بود، تعجب کردم! به زحمت تکونی به خودم دادم و پتو رو کنار زدم. کش و قوسی به خودم دادم و در حالیکه از روی کاناپه بلند میشدم صدای غیر منتظرهی مهدی غافلگیرم کرد: بیدار شدی؟
- وقتی به پشت بر گشتم مهدی با دو فنجون تو دستاش، وارد سالن شده بود. همینطور که میخندید ابرویی بالا انداخت و گفت: صبح بخیر! از خرو پفی که دیشب راه انداخته بودی، معلوم بود چرا نتونستی خودتو به تخت برسونی! آخرای شب رفتم یه دوری این اطراف زدم، وقتی برگشتم دیدم اینجا خوابت برده. داشتی یخ میکردی که به دادت رسیدم.
- فنجونای توی دستش روی میز گذاشت و در حالیکه به مبل تکیه میزد گفت: اینم از قهوه. سری تکون دادم و با لبخندی که بیشتر حکم تشکر داشت گفتم: میرم یه آبی به سرو صورتم بزنم. فورا با لحن شیطتنت باری گفت: فقط زود باش چون قراره امروز خوب حال کنیم!