کتاب دنیای کوچک اثر یگانه خان بابایی توسط انتشارات آپامهر منتشر شده است. آنچه در این کتاب میخوانید میتواند واقعی نباشد.
این کتاب از زبان دختری به نام باران روایت میشود. باران، این روایت را از مواجهه با فردی که او را عصبانی کرده است، آغاز میکند. این رمان در چند فصل ارائه میشود. در این داستان، باران و دوستان و خانوادۀ او را دنبال میکنیم.
خندهام گرفته بود، ولی نمیتوانستم بخندم و با خنده گفتم: آقای عباسپور بچههای همسن شما تا زمین میخورن زود بلند میشن. بهنام خیلی عصبی بود تا میخواست چیزی بگه، استاد بر روی میز زد و بلند گفت: کوچولو از روی زمین بلند شو خجالت بکش.
من دیگه نتونستم جلوی خندهام را بگیرم و بلند خندیدم، میلاد که دوست صمیمی بهنام هست جلو آمد و بلندش کرد و نگاه خیلی بد و عصبی به من کرد و گفت: خانوم شریفی شعور چیز خوبیه. بعد این حرفش پشتش را به من کرد و من زیر لب گفتم: کاشکی تو هم شعور داشتی. به سمت در کلاس حرکت کردم بلافاصله تا در را باز کردم کلاس تمام شد، من تند و تند به سمت حیاط دانشگاه حرکت کردم و صدای دوستانم را شنیدم که آیه گفت: باران صبر کن.
من به حرفش گوش ندادم و به راهم ادامه دادم که یکدفعه رز را دیدم که جلویم ایستاده و انگار کسی دستم را محکم گرفته، برگشتم و آرزو را دیدم. محکم دستم را کشیدم و با عصبانیت گفتم: وقتی جوابتون و نمیدم یعنی نمیخوام باهاتون حرف بزنم.