کتاب آدمک چوبی اثر محدثه مرادی توسط انتشارات آپامهر منتشر شده است. داستانی از تقابل عشق و ایمان. این کتاب روایتی از زندگی دیانا دختری مسیحی و رضا پسری مسلمان است که هر کدام با مشکلات خانوادگی بسیاری درگیرند.
کتاب آدمک چوبی درباره دیانا، دختری ایرانی- انگلیسی است که قرار است مدتی را در ایران زندگی کند. او با وجود حمایت مالی خانواده، تصمیم دارد مستقل شود و در جستجوی کار است. در یکی از جلسههای مصاحبه، برخورد عوامل شرکت با متقاضیان باعث میشود یک دختر با عجله ساختمان را ترک و پرونده مدارکش را فراموش کند. دیانا که تحصیلات دانشگاهی ندارد از اطلاعات و سوابق کاری آن دختر برای معرفی خودش استفاده میکند و با دروغ و پنهانکاری استخدام میشود، بیخبر از اینکه به زودی به رئیس مسلمانش دل خواهد بست و زندگیاش با طوفان حوادث زیر و رو خواهد شد...
آی پام! چه قدر درد میکنه! نکنه دیگه نتونم باهاش راه برم؟! حالا چه طوری خودم و برسونم به آژانس؟!
صدای هق هقم بلند تر شده بود. صدای "دختر بیچاره"، "باباجون حواست کجاست؟"، "مامان؟ گوشیتو بده، می خوام ازش فیلم بگیرم" این جمله آخریه دیگه خیلی رو مخم بود.
_خانم حالتون خوبه؟!
موهام وکه توی صورتم ریخته بود، کنار زدم و شالمو مرتب کردم. سرمو بالا گرفتم تا صاحب صدا رو پیدا کنم.
_بفرمایید لطفا! سینما که نیومدید!
بالاخره دیدمش. با دستش سعی میکرد مردمو متفرق کنه، که موفق هم شد! دستم و به سپر جلوی ماشین گرفتم و به سختی ایستادم. پام خیلی درد میکرد. از زور درد به نفس نفس افتاده بودم. روشو به سمتم برگردوند. چرا چشماش اینطوریه؟! انگار نمیتونستم برای یه مدت طولانی بهشون زل بزنم. چشماش خیلی سیاه بود. متقابلا بهم نگاه میکرد.