کتاب آلیس تا مورگان به قلم غزل میرزایی مجموعه ای از داستان ها است که توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است.
به اطراف تونل باریکی که ناشیانه کنده شده بود، نگاه کردم. پدرام، با یک چراغ قوه خراب که هر چند ثانیه خاموش می شد، مسیر تونل رو روشن نگه داشته بود و من رو به دنبال خودش می برد. هنوز می تونستم صدای آژیر رو بشنوم و هنوز نمی دونستم نقشه مون چیه، کلی سؤال ذهنم رو درگیر کرده بود ولی اصلاً وقت سؤال پرسیدن رو نداشتم.
بالاخره به انتهای تونل رسیدیم. دستم رو گرفت و کمکم کرد تا از اون بیرون بیام. تمام بدنم، خاکی شده بود و روپوش سفیدی که تنم بود، کثیف شده بود. احساس خواب آلودگی می کردم و دوست داشتم پلک هام رو بسته نگه دارم.
به اطرافم نگاه کردم. دقیقاً کنار دیوار اونجا، اما در قسمت بیرونی ایستاده بودیم. پدرام، در حالی که صداش می لرزید گفت: «هر وقت گفتم شروع به دویدن می کنیم. به هیچ وجه نایست حتی اگر خسته شدی و نفس کم آوردی. توی یک مسیر مستقیم ندو. سعی کن زیگزاگ بدوی تا تک تیراندازها نتونن تو رو بزنن.»