کتاب فرار از تیمارستان به قلم مادلین روکس و ترجمه نوشین دانشگر روایت داستانی ماوراءالطبیعی است که شما را به فضای وهمآلود و مرموز کتاب میبرد و با پیش رفتن داستن شما ترس و هیجان بیشتری تجربه میکنید.
این اثر داستان جوانی به نام ریکی را بازگو میکند که به دلیل مشکلات عصبی و خشونت به آسایشگاه بروکلین فرستاده میشود ولی بعد از مدتی متوجه میشود که به دلیلی خاص به این آسایشگاه فرستاده شده است و حضورش در آنجا عادی نیست و این آسایشگاه با آسایشگاههای دیگر هم متفاوت است.
صبح روز بعد کمی به خودش آمده بود. با آهنگ جایی برای فرار نیست که به ذهنش چسبیده بود از جا برخاست. متقاعد شد که تمام چیزهایی که شب قبل دیده رؤیای اضطراب آلودی بیش نبوده. در حقیقت امکان نداشت نیمه شب واقعا توانسته باشد از اتاقش خارج شود.
برای اطمینان، کف پاهایش را نگاه کرد. تمیز بودند. بیش از آنچه می خواست بپذیرد خیالش راحت شد. برگشت به نقشه اولش: یافتن یک تلفن. والدینش ، حداقل مادرش، می آمد که برش گرداند. و زود. او نمی توانست بدون خرس کوچولوی شیرینش زندگی کند. می آمد دنبالش، همراه باچ یا بدون او. چون بیش از آن شکننده و ضعیف بود که بتواند تاب بیاورد.
نمی خواست در مورد مادرش بی انصاف باشد اما این حقیقت داشت. او نمی توانست زندگی اش را به تنهایی مدیریت کند. نه تصمیم های روزانه و نه مسئولیت های بزرگ تر، از عهده هیچ چیز به تنهایی بر نمی آمد.