امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
55,000

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب ریمنی

کتاب ریمنی توسط مرضیه علیشاهی و فرگل حجازی نوشته شده است. اگر داستان های پر از هیجان و ترسناک می خونید و اگر دنبال فیلم های پر معما و هیجان انگیز هستید و اگر دوست دارید تا سرحد انجماد خون در رگ هاتون بترسید، حتما ریمنی رو بخونید.

این داستان همچون باتلاقی شما را به درون خود خواهد کشید. آنچنان در آن غرق خواهید شد که بیرون آمدن از آن تقریبا غیر ممکن است. و فقط وقتی می توانید کتاب را کنار بگذارید که تمامش کرده باشید. حوادث در داستان ریمنی چنان تصویرسازی شده اند که خواننده کتاب نه تنها فیلم داستان را می بیند بلکه گاهی وارد داستان می شود و شاید این بخاطر تجربه های مشابهی باشد که هرکس در زندگی داشته است.

ریمنی داستان برخورد دو دنیای جنیان و آدمیان در زمان حال است. شاید تا بحال داستان هایی از جن و ارواح و موجودات ماورایی خوانده باشید داستان هایی قدیمی که غبار گذر زمان، بوی کهنگی و باورناپذیری به آن ها داده است. اما داستانی مانند ریمنی نخوانده باشید. داستانی که در زمان حال و با واقع گرایی شگرفی نوشته شده باشد.

نویسنده درباره درباره کتاب چنین می گوید

اجنه، موجوداتی عجیب اما آرام.

گفته شده تا خودت اذیت نکنی؛ کاری به کارت ندارند.

اما امان از روزی که پا روی دمشان بگذاری، ناخواسته وارد زندگیشان شوی؛ آن وقت تضمینی در مورد زندگی ات وجود ندارد.

ممکن است هر از گاه از زیر تخت بیرون بیایند. شب هنگام خواب نگاهت کنند، با اندکی شیطنت کف پایت را قلقلک دهند یا پتو را از رویت بکشند.

به مراتب شدید‌تر دیده شده اذیت هایشان به قدری وحشتناک بوده که فرد دچار جن زدگی و بیماری های روانی شده.

 ریمنی داستانی از انتقام اجنه است، داستانی در مورد سرک کشیدن در زندگی آنها و کشمکش با زندگی و مرگ.

گزیده کتاب ریمنی

نفسم توی سینه حبس و کمرم صاف شد. این صدا، صدای قبلی نبود! حالت تمسخر شیطونک های کارتونی رو داشت. یه جورایی اون صدای بم و خشن رو به این یکی ترجیح می دادم. دست روی گونه هام گذاشتم و چشم بستم. به آرومی لب باز کردم و با صدایی لرزون گفتم:

- ازم چی می خوای؟

خنده‌ی ریزی کرد که از ترس بدنم روی ویبره رفت. دست‌هام رو قاب گوشم کردم و چشم به هم فشردم. خنده هاش همچنان توی اتاق می پیچید. اوج می گرفت و تا آروم می شد دوباره تُن صداش بالا می رفت. از روی تخت بلند شدم و چشم هام رو باز کردم. عصبی داد زدم:

- نخند!

همون صدای بم و خش دار بلند شد:

- باید عادت کنی. خیلی وقته منتظر همچین روزی ام.

دست روی قلبم که بی محابا خودش رو به قفسه سینه ام می کوبید، گذاشتم. انگار برای بیرون اومدن این طوری با قدرت گرومب گرومب می کرد. لب های خشکیدم رو از هم باز کردم تا چیزی بگم؛ اما مثل ماهی بیرون افتاده از آب، بی صدا باز و بسته می شد. همون نجوای خشن، توی اتاق پیچید.

- بهتره از ما اطلاعات بیشتری پیدا کنی. شاید هم از این تصویر بتونی بفهمی که...

عکسی بالای تخت به پرواز در اومد و افتاد. پام رو توی شکمم کشیدم و انگشت هام رو کف دستم فشردم. نفس عمیقی کشیدم و عزمم رو جزم کردم. مثل موجودی چهار دست و پا به وسط تخت خزیدم. دست های لرزونم رو به سمت عکس کشیدم و برش داشتم. اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، انسان هایی با ملحفه‌ی سفید روی سرشون کشیده شده، بود. از سرهای پایین افتاده و پارچه ی خونی می شد مرگ دردناکشون رو تشخیص داد؛ اما دیوارهای چرک و از بین رفته یک منطقه متروکه رو نشون می‌داد. ترسیده عکس رو ول کردم که به پشت روی تخت قرار گرفت . نوشته‌ی قرمز پشتش توجهم رو جلب کرد.

- صد هزار نفر توی این مکان کشته شدن!

ضربان قلبم تند شد. ناباور به نوشته‌ی خونی زل زدم. دستم رو نزدیکش بردم و انگشت روش کشیدم. قطره اشکی از گوشه‌ی چشمم، روی نوشته چکید که پخش شد. عکس رو ول کردم و از روی تخت پایین پریدم. دست هام خونی شده بود.

کتابشناسی ملی :
8686770
شابک :
‫‬‭978-600-6636-44-3
سال نشر :
1401
صفحات کتاب :
161
کنگره :
‏‫‬‭PIR8151
دیویی :
‏‫‭8‮فا‬1/62

کتاب های مشابه ریمنی