کتاب شهریار ایرانی که حاصل بازخوانی بیش از چهل متن کهن از اواخر قرن سوم تا اوایل قرن هفتم است، کوشیده تا نمایی عینی و ملموس از اندیشه و سیاست در آیینۀ اسطوره و تاریخ ایران ترسیم کند. آرمان شهریاری در ایران باستان، نظریهای تاریخی - اساطیری است که بازتاب آن در اندرزنامهها و کتیبههای تاریخی و متون حماسی، فراوان به چشم میخورد.
آموزههای شهریار آرمانی که در کتیبههای هخامنشی آمده از طریق برخورد یونانیان با ایران، به آن دیار هم راه یافته و بر اندیشۀ افلاطون در طرح نظریهاش تأثیر گذاشته است. در عالم اسلامی، فارابی در پرداخت مدینۀ فاضله و در پی او نظامالملک در سیاستنامهاش از نظریۀ شهریاری بهرۀ فراوانی بردهاند.
در روزگار ساسانیان، بیش از گذشته به ویژگیهای شهریار فرهمند پرداخته شد و نخبگان آن عصر، اندرزهای سیاسی و اخلاقی خود به پادشاه را در قالب پندنامهها نگاشتند. این سنت در دوران اسلامی با سبک اندرزنامهنویسی رواج گستردهای پیدا کرد و به عنوان سنتی سیاسی تا روزگار مشروطه ادامه یافت.
کوروش برای نخستین بار یک امپراتوری بزرگ را در جهان باستان برپا کرد که مرزهای آن از شرق و غرب به آب های آزاد راه داشت. او بر مردمانی فرمان می راند که بسیاری از آن ها به زبانی غیر از زبان کوروش سخن می گفتند و اغلب آن ها هرگز فرمانروای خود را ندیدند ولی به گواهی منابع یونانی، پادشاهی اش را با رغبت پذیرفتند.
با توجه به اطلاعات اندکی که از دوران کوروش و کمبوجیه در دست است، ساخت سیاسی هخامنشیان را باید از دوران پادشاهی داریوش ـ سازمان دهنده ی اصلی امپراتوری ـ بررسی کرد. البته به کمک اطلاعاتی که داریوش در کتیبه ی بیستون و چند جای دیگر ارائه می کند، می توان تا حدودی با ساختاری که در زمان کوروش و پسرش کمبوجیه رواج داشته، آشنا شد.
داریوش در بیستون، هنگام شرح حوادث سال ۵۲۲ ق.م، به شورش چند ساتراپ اشاره می کند که او آن ها را سرکوب کرده است. بنابراین، تقسیمات اداری ـ سیاسی برپایه ی ساتراپ ها، از دوران کوروش و کمبوجیه رواج داشته است. معنای واژه ی ساتراپ و حدود و وظایف آن، در روشن شدن ساختار سیاسی حکومت هخامنشیان کمک بسزایی می کند. اصطلاح پارسی کهن ساتراپ را به حامی قدرت پادشاهی معنا کرده اند.
با دقت به کتیبه به دو ساتراپ دیگر (اراخوزی و باکتریا) برمی خوریم که داریوش آنها را «بَندَک» می خواند. این واژه در اصطلاح پارسی تداعی کننده ی پیوندی خصوصی و شخصی است. توجه به عبارات یاد شده و نیز دقت در وظیفه ای که هر ساتراپ برعهده داشت، این نظر را تقویت می کند که قدرت در ساختار سیاسی هخامنشیان به میزان زیادی وابسته به اطاعت ساتراپ ها از شخص شاه بوده و اگر این موازنه برهم می خورد (مانند آنچه در اواخر عمر کمبوجیه رخ داد) بقای پادشاهی به خطر می افتاد.