کتاب انسان موجودی یک روزه نوشته اروین یالوم با ترجمه نازی اکبری توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است. اروین یالوم این کتاب را در سن هشتادوچهار سالگی نوشت و در آن دو چالش اصلی هستی را از نگاه مراجعانش و تا حدودی خودش توضیح داد؛ دستوپنجه نرم کردن با چگونه پرمعنا زیستن و چگونه با انتهای اجتنابناپذیر هستی کنار آمدن.
مترجم کتاب انسان موجودی یک روزه، نازی اکبری نیز از درمانگران مقیم انگلستان است که با انتقال صحیح نوشتار نویسنده و شرح مفاهیم تخصصی روانشناسی، از این مجموعه منبعی بینظیر برای درمانگران ساخته است.
تمرکز این کتاب نیز مانند کتاب «جلاد عشق» بر روایت یالوم از مراجعانش است که به شکل رمانی هستیگرایانه نگاشته شده است. این مجموعه میتواند منبع معتبری برای درمانگران در حال تعلیم، و رمانی گیرا و آموزنده برای عموم باشد. عنوان این کتاب از کتاب «تاملات مارکوس آورلیوس» فیلسوف رواقی و امپراطور روم، برگرفته شده است. وی حاصل تاملات خود دربارهی امور بنیادین حیات آدمی را در آن کتاب به رشتهی تحریر کشیده است.
اروین یالون با مهارت شگفتانگیزی میتواند قصههای درمانجویان خود را به زبانی ساده و شیرین بیان کند و در عین حال روند درمان را صادقانه و شفاف در اختیار خواننده قرار دهد که این خود همانند کتابی علمی- آموزشی برای درمانگران جوان سودمند است.
کتاب انسان موجودی یک روزه، شامل ده داستان از افرادی است که از ناخوشیها رنج میبرند. مرد جوانی که با فعالیت جنسی سعی در دفع وحشت از مرگ دارد، مردی کهنسالی که در کشمکش با محدودیتهای پیری به چابکی جوانی و افق نامحدود آن چنگ میزند، فردی که در آستانهی مرگ به جستجوی معنا میگردد، پرستاری که به دیگران خدمت میکند اما در تیمارداری خود درمانده است، زندگی شخصی که در اشتیاق یافتن گذشتهای بهتر است و کسی که برای جبران جای خالی خود گمشدهاش در تقلای برافراشتن پرچم حضورش در ذهن رواندرمانگر خود است.
درمانجویان مذکور در این داستانها با اضطراب مرگ، از دست دادن عزیزان و سرانجام از دست دادن خود، چگونه پرمعنا زیستن، کنار آمدن با پیری و تقلیل امکانات، انتخاب و انزوایی بنیادی دستوپنجه نرم میکنند.
کتاب انسان موجودی یک روزه، متذکر میشود که برای یاری رساندن، درمانگران به حساسیتی عمیق به موضوعات وجودی نیاز دارند و باید به قاعدهای دست یابند تا بیانگر موانع و انجام دادن بایدهایی متفاوت با قاعده ارائه شده به وسیلهی متخصصان بالینی با دیگر گرایشها باشد.
من هیچ گاه دست رد به سینه همکار نویسنده ام نخواهم زد. وقتی به انسداد نوشتاری فکر کردم، حس کردم چه خوش اقبال بوده ام، چراکه این هیولا هیچ گاه دست به گریبانم نینداخته است. با این اوصاف مشتاق بودم برای غلبه بر این مشکل به وی کمک کنم. ده روز بعد پل سر قرارمان حاضر شد. از مشاهده ظاهرش مبهوت شدم. بدون هیچ دلیلی توقع داشتم با نویسنده ای میانسال و سرحال و شاید کمی گرفته روبه رو شوم، در حالی که کسی که وارد اتاق من شد پیرمردی چروکیده بود.
شدت خمیدگی پشتش در حدی بود که به نظر می رسید با وسواس مشغول وارسی کف اتاق من است. همچنان که به کندی وارد اتاق می شد من در این اندیشه بودم که او چگونه توانسته است خود را به مطب من، که بالای تپه راشن قرار دارد، برساند. در حالی که تقریبا صدای ناله مفاصلش به گوش می رسید، کیف دستی مندرسش را از او گرفتم. بازویش را گرفتم و به طرف صندلی هدایتش کردم.
« مرسی، مرسی مرد جوان. چند سالتونه؟ »
پاسخ دادم: « هشتاد سالمه. »
« آه، اگر دوباره هشتادساله می شدم. »
« شما چی؟ چند سالتونه؟ »
« هشتادوچهار. بله، درسته، هشتادوچهار. می دونم بهت زدهتون کردم. اکثرا فکر می کنن من سی وچند سالمه. »