کتاب کتاب فروش، رمانی به قلم آرش زندی است که توسط انتشارات متخصصان و در 30 فصل منتشر شده است.
صبح زود آماده شدم و بعد از تسویه و تحویل اتاقم، رفتم به پارکینگ و وسایلمو گذاشتم توی ماشین. نشستم پشت فرمون و راه افتادم. همون ابتدای راه، جلوی اولین بانک توقف کردم تا پول ها رو بریزم به حسابم. بانک زیاد شلوغ نبود و کمتر از نیم ساعت بعد دوباره پشت فرمون بودم و داشتم حرکت می کردم به طرف هتل سالاردره.
تا اونجا تقریباً نیم ساعت فاصله بود و هرچقدر که از هتل نارنج دورتر می شدم، هوا خنک تر می شد و از رطوبتش کاسته می شد. توی مسیر چند تا آهنگ گوش دادم که یکی شون هتل کالیفرنیا بود و کمی مونده به مقصد، توقف کردم و بنزین زدم. رسیدم به هتل و ماشین را توی پارکینگ پارک کردم. اطراف هتل، تپه های سرسبز و پوشیده از چمن و پر از درختان کاج بلند، منظره ی زیبایی ایجاد کرده بود و مقابل هتل، کارخونه ی بزرگ چوب و کاغذ قرار داشت.
هتلی بود چهارطبقه و با اتاق هایی زیاد و امکاناتی خوب. معلوم بود که باید سر کیسه را بیشتر شل می کردم. فلش آهنگامو از روی دستگاه پخش برداشتم و با چمدون و کوله ام به سمت در اصلی هتل رفتم و وارد لابی شدم. همون ابتدای لابی، جوانی که یونیفرم مشکی با نوار قرمز در کناره های پیراهن و شلوارش به تن داشت، اومد به طرفم و خواست چمدونم را برام بیاره ولی نذاشتم و بهش گفتم: ممنون. فعلاً می خوام اتاق بگیرم. اگه گرفتم بهت اشاره می کنم که برای کمک بیای.
نظر دیگران //= $contentName ?>
بسیار عالی. درجه یک و جذاب با توصیفاتی دقیق و دلنشین. یک داستان مهیج که نمی توانید کتاب را زمین بگذاری...