کتاب پوکه اثر علی بیافرین، در قالب رمان نوجوان توسط دفتر نشر معارف در دسترس علاقهمندان به ادبیات داستانی دفاع مقدس قرار گرفت. طی سال های اخیر نوشتن از سال های دفاع مقدس برای گروه سنی کودک و نوجوان وارد فضای جدیدی شده است. هر چند تعداد عناوین منتشر شده در این رابطه برای این گروه سنی در مقایسه با ظرفیت جنگ تحمیلی، محدود است اما انتشار آثاری متفاوت در این زمینه این نوید را می دهد که می توان با استفاده از ظرفیت هنر، از سال هایی گفت که مردم ایران با همدلی توانستند در مقابل رژیم بعث که از سوی کشورهای مختلف حمایت می شد، بایستند و از خاک و ارزش های خود دفاع کنند.
کتاب بیافرین نیز با این حال و هوا منتشر شده است. نویسنده کوشیده از فضای شعاری که سال ها قبل در ادبیات کودک و نوجوان با موضوع دفاع مقدس دیده می شد، فاصله بگیرد و داستانی را روایت کند که نوجوان امروز را با خود همراه کند.
«پوکه»، اولین اثر از علی بیافرین، دانش آموخته کارشناسی ارشد رشته ادبیات نمایشی از دانشکده صدا و سیما است. این اثر، روایتگر داستان زندگی نوجوانی به نام علی است که در نزدیکی خانه شان به خاطر بمباران هوایی توسط نیروهای عراقی، یک پایگاه پدافند هوایی قرار دارد. او به همراه دوستانش برای بسیجیان یخ می برند. علی علاوه بر اینکه با مهدی فرمانده این پایگاه دوست شده است، عاشق داشتن یک پوکه ضد هوایی است. در این میان، علی که تحت عمل جراحی قرار گرفته، منتظر است تا مهدی به عیادتش بیاید، اما در این روزها حمله هوایی صورت میگیرد و ... .
کتاب پوکه در عین سادگی در نثر، دارای داستانی جذاب و خوش خوانش با چاشنی طنز برای مخاطبین است که علاوه بر نوجوان بزرگسالان را نیز با خود همراه می کند.
من بچۀ نورآبادم، البته اسم اصلی اش دلفان است. خودم هم نمی دانم دلفان یعنی چه و از چه مصدری صادر شده. مثل پیروزی یا پرسپولیس. ما هم گیچ شدیم. توی شناسنامه هایمان نوشته اند «صادره از نورآباد». بعدش توی کارت های ملی نوشته اند «صادره از دلفان». خدا می داند الان چه می نویسند. ولی شاید اسم نورآباد را شنیده باشید. توی کتاب های نهضت سوادآموزی یادتان هست؟ یک نورآباد بود! این آن نورآباد نیست، این یک نورآباد دیگر ا ست. آن نورآباد مال شیراز است. یعنی یکی از شهرستان های استان فارس. ولی این نورآباد ما زیر پونس گیر کرده. بخشی از سرزمین استان دلاورخیز لرستان محسوب می شود.
ولی هرچه یا هرکجا که هست شهر خوب و قشنگی است. باورتان نمی شود؛ طبیعتش عین آدم هایش بکر و دست نخورده مانده. البته با ورود امکانات شهری و یک سری چیزهای دیگر که نمی خواهم ازشان چیزی بگویم، آنجا هم دارد یواش یواش آن زیبایی های انسانی و طبیعی اش را از دست می دهد. این تکنولوژی بود که همۀ جهان را به خاک سیاه نشاند، حیوانات را منقرض کرد، آب و هوا را تغییر داد. با این اوضاع بشر رو به زوال می رود. خوب حالا تکنولوژی را کی درست کرد؟ انسان.
« بله دوستان این انسان است که دشمن انسان است.»
یادم باشد یک بار همه باهم سفر توریستی برویم نورآباد. شک نکنید به شما خوش می گذرد...
بگذریم، خیلی سرتان را درد نیاورم. نورآباد یک شهر خوش آب وهوا، با مردمان مهربان و باصفاست. خدایی نه اینکه خودم بگویم، همه می گویند نورآباد حرف ندارد. آن وقت ها، یعنی بین سال های شصت تا هفتاد، قبل از اینکه مهاجرت کنیم به تهران، هنوز شهرستان زندگی می کردیم. بابایم وقتی آمد تهران که جنگ تمام شده بود و دیگر خطری ما را تهدید نمی کرد. نمی دانم این چه نوع مهاجرتی بود. تا جنگ بود و بمباران، ما آنجا بودیم و همیشۀ خدا یک پایمان روستا بود، یکی شهر. دائم در حال فرار بودیم. وقتی هم که ما آمدیم تهران جنگ تمام شد! کاش بابایم همون اوایل جنگ می آمد تهران تا زودتر جنگ تمام شود. فکر کنم عمداً این کار را نکرد تا جنگ بیشتر طول بکشد! من اگر جای سازمان های مربوطه بودم، حتماً پدرم را دادگاهی می کردم به خاطر طولانی شدن جنگ.
پدرم سلطان مهاجرت بود، مثل سلطان سکه و قیر و از این سلطان هایی که تازگی ها باب شده. یعنی برای خودش ویرانگر چهار بود. هر شهری که می رفتیم، داستان ها و عجایب خاص خودش را داشت. هر کدام از شهرهایی که زندگی کردیم را در داستان های دیگری برای شما تعریف می کنم.