کتاب اگر خدا یک بانکدار بود، پرفروش ترین کتاب راوی سوبرامانیان است که در سال ۲۰۰۷ منتشر شده و تاکنون جوایز بسیار زیادی از جمله تندیس قلم پر طلایی ایندیاپلازا را از آن خود کرده است. این کتاب از رسوایی بزرگ سیتی بانک در دهه ۹۰ میلادی الهام گرفته شده و تاکنون بیش از ۲۶۰ هزار نسخه فروش داشته است.
کتاب اگر خدا یک بانکدار بود سعی دارد در حدّ توان به این پرسش پاسخ دهد: برای رسیدن به موفقیت، تلاش و پشتکار لازم است یا راههای میانبر و بعضاً غیرانسانی نقش پررنگتری دارند؟
پاسخی که شاید چراغ راه بسیاری از تازهواردان به عرصه شغلی باشد، تا سالها بعد با خیالی آسوده بتوانند به چهره خود در آینه خیره شوند. داستان پیشرو در دو زمان روایت میشود؛ بخشهایی با عنوان «شهر نیویورک»، روایت زمان حال را بازگو میکنند و سایر بخشها تصویری از مسیر کاری شخصیتهای داستان را از ابتدا تاکنون نشان میدهند.
«ررریننننگگگ... رررریییینگگگگ...»
ساندیپ4 بیدار بود؛ اما نمی توانست صدای زنگ بیدارباش را بشنود. او کل شب را نخوابیده است. چشمانش به شدّت خسته، اما هنوز باز بودند. زمان زیادی را به لوسترِ یونانی رومی آویخته از سقف اتاق خواب آپارتمانِ مدرن خود در منهتن خیره مانده بود، اما هیچ تصورّی نداشت که چه مدت به آن خیره شده است؛ چند دقیقه، چند ساعت یا حتی ممکن است کل شب را!
سؤالات بی شماری در سرش در جریان بود: «نظر ناتاشا5 در مورد او چه خواهد بود؟ آیا ناتاشا بعد از این اتفاق او را خواهد پذیرفت؟ بچه ها چه خواهند گفت؟»
«ساندیپ، لطفاً اونو خاموش کن.»
این صدای ناتاشا، همسر نوزده ساله اش (که نوزده سال از ازدواج آن ها می گذرد) است که زنگ مداوم ساعت، او را بیدار کرده بود. ساندیپ دست راست خود را دراز کرد و دکمۀ بالای ساعت را فشار داد تا جلوی صدای آزاردهنده آن را بگیرد. ناتاشا نیز مجدداً به خواب رفت. ساندیپ به طور معمول اولین کسی بود که از خواب بلند می شد؛ اما امروز یک روز عادی نبود!
نظر دیگران //= $contentName ?>
واقعا لذت بردم...