کتاب سردار سربدارها

خاطرات مردم سبزوار از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی

امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
12,000
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
16,000
خرید
35,000
5%
33,250
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب سردار سربدارها

کتاب سردار سربدارها حاصل قسمتی از ساعت ها مصاحبه و تحقیق از خاطرات مردم سبزوار در ایام شهادت و تشییع حاج قاسم سلیمانی است که با وصیت نامه و عکس های سردار توسط واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی جمع‌آوری شده است.

گزیده کتاب سردار سربدارها

سردار به حاج آقا می گوید: به نظر شما برای نقش شهید فرومندی می توانیم روی، آن بازیگر آمریکایی همانی که هیکل گنده ای دارد، اسمش چی بود؟ آهان منظورم جناب آرنولدست. به نظر شما ایشان این نقش را قبول می کنند؟

حاج آقا گره به ابرو می اندازد و می گوید: به نظرم فکر بدی نیست. البته اگر شما موافق باشید.

آخ آخ، همین الآن یادم آمد که نمی شود.

چرا؟

مگر خبر ندارید که آرنولد فرماندار ایالت کالیفرنیای آمریکا شده و قرار است دور سینما و بازیگری را خط بکشد؟ جالب اینجاست که حتی حاضر نشده در قسمت چهارم ترمیناتور بازی کند.

حاج آقا با افسوس سر تکان می دهد: خیلی حیف شد. حالا به نظر شما باید چکار کنیم؟

سردار اندیشمند و غرق در فکر با صدای آرام می گوید: به نظر شما آن پسره، چشم آبیه، تام کروز. به نظر شما تام کروز قبول می کند این نقش را بازی کند؟

طاقت نمی آورم و می پرسم: ببخشید شما جدی جدی می خواهید یک بازیگر آمریکایی برای نقش شهید فرومندی انتخاب کنید؟

سردار ناگهان با خشم و غضب فریاد می زند: با این فیلمنامه ای که حضرت عالی نوشته ای، معلوم است که باید یا دنبال یک آدم تنومند بگردیم یا یک خوشگل چشم آبی. آخه مرد مؤمن این چیزها چیست به اسم شهید فرومندی نوشته ای؟

نفسی در سینه ام حبس می شود. باورم نمی شود که سردار بر سرم فریاد زده باشد. سردار خنده تلخی می کند و می گوید: دلمان خوش بود یکی را پیدا کرده ایم که بچه مسلمان است و قبول کرده زندگی یک شهید را بنویسد. ببینم پسرجان راستش را بگو، این چیزی که نوشتی رمبوی چند است؟ رمبوی دو یا رمبوی سه؟!

با مشت روی میز چوبی می کوبم و فریاد می زنم: شما حق ندارید مسخره ام بکنید. خیلی راست می گویید خودتان زحمت می کشیدید و.

باز این خون دماغ نمی گذارد ادامه بدهم و ناگهان جاری می شود و می ریزد روی سینه ام. داغ شده ام. انگار که پرتم کرده اند کورۀ آتش. هر وقت که به شدّت عصبانی می شوم، همین آش است و همین کاسه.

حاج آقا با هول و ولا جعبه دستمال کاغذی بر دست به طرفم می آید. چند برگ دستمال می کشم و مچاله روی دماغم می گیرم و سرم را به عقب خم می کنم. دیگر برای چی گریه می کنم؟ سرم زق زق می کند. دستمال ها مچاله خیس و سنگین می شود.

دیویی :
‏‫‬‮‭DSR1668
کتابشناسی ملی :
7424308
شابک :
978-622-668993-9
سال نشر :
1399
صفحات کتاب :
175
کنگره :
‏‫‬‮‭DSR1668

کتاب های مشابه سردار سربدارها