کتاب لبخند ابراهیم به قلم معصومه جواهری شامل خاطرات شفاهی شهید از خانواده، دوستان، همکاران و همرزمان او است. حمیدرضا باب الخانی در سال شصت و هفت در خانواده ای فرهیخته و فرهنگی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش معلم بود و از رزمندگان دفاع مقدس. حمیدرضا از همان کودکی بسیار باهوش و پر انرژی بود و بازیگوشی ها و سخنان کودکی اش خبر از آینده ای درخشان برایش می داد.
او در محیط مذهبی و فرهیخته خانه شان خیلی سریع مسیر زندگیش را انتخاب کرد. با وجود اینکه بسیار درس خوان بود ولی هرگز از حضور در مراسم های مذهبی غافل نمی شد و در فعالیت های فرهنگی حضوری پر رنگ داشت. برای اولین بار در کسوت خادمی در راهیان نور با مفهوم ایثار و شهادت آشنا شد. حمیدرضا با اینکه دارای مدرک کارشناسی ارشد پدافند غیر عامل از دانشگاه مالک اشتر تهران بود و بارها در کسوت مشاور در شورای شهر و استانداری اصفهان فعالیت کرده بود و چندین دعوتنامه استخدامی از ارگان های دولتی دریافت کرده بود ولی ترجیح داد لباس مقدس سپاه را بر تن کند. حمیدرضا عاشق سپاه قدس و خدمت در جبهه مقاومت بود. همانطور که در زندگی اش بارها و بارها موفق شده بود و هر چه که اراده کرده بود را با پشتکار به دست آورده بود توانست خیلی زود لباس مقدس دفاع از حرم را بر تن کند و مدافع حریم آل الله در سوریه شود.
وارد مقرّ که شدم سراغ حاجابراهیم را گرفتم. یکی از بچههای زینبیون تا دم در اتاق همراهیام کرد. داخل اتاق کسی نبود. دیوارهای سیمانی اتاق پر بود از نقشه. از عکس سیدابراهیم صدرزاده و حاج محمدابراهیم همت که روی در کمد فلزی چسبیده بود بهراحتی میشد فهمید چرا فرمانده اسم ابراهیم را برای خودش انتخاب کرده. تعریفش را از بچههای مرکز، خیلی شنیده بودم اما هنوز فرصت نشده بود با هم کار کنیم. چند دقیقه بعد جوان رشید و چارشانهای وارد اتاق شد و با یک لهجهی شیرین اصفهانی خیلی گرم با من احوالپرسی کرد.