کتاب راهبری زندگی با شهود درونی، اثر خواندنی رابرت الکس جانسون با ترجمه مرضیه مروتی به رشته تحریر درآمده و در انتشارات بنیاد فرهنگ زندگی منتشر شده و در دسترس علاقه مندان به کتاب های روان شناسی قرار گرفته است.
کتاب حاضر، راه ترقی «خودآگاهی» را از روش شرح روایت زندگی شگفت آور و اعجاب انگیز نویسنده کتاب راهبری زندگی با شهود درونی «رابرت الکس جانسون» ارائه می دهد.
نویسنده کتاب حاضر به صورت متوالی «نزدیک به خودآگاه جمعی» روزگار گذرانده که هم سودمند بوده و هم نه، روایت وی عزیمتی باطنی است که «رؤیاها و دیدگاههای قوی» در حال راهنمایی آن می باشد.
زندگی نویسنده کتاب پیش رو بیانگر آن است که چه طور می شود در زمان «پست مدرنیسم» با نگاهی مذهبی روزگار گذرند. مقصود از نگاه و «دیدگاه مذهبی» اطاعت کردن از یک مسیر، برای «رسیدن به رستگاری یا رهایی یا حتی لزوماً عضویت در یک نهاد مذهبی» نیست، بلکه نگاه و نگرش مذهبی به اصلاح و پاکیزه سازی نفس، مرتبط است. مقصود از اصلاح و پاکیزه سازی نفس؛ قبول کردن بهت، تحیر، جلال و شوکت، با محترم شمردن به قدرت های رازآلود مقدس و پاکی می باشد که خارج از تسلط «خودآگاه» مستقر می شود. این قدرت ها زمانی سرنوشت، قضا و قدر، یا «دست خدا» یا به گفته ی نویسنده، «رشتههای باریک» می نامد.
کتاب راهبری زندگی با شهود درونی که به روایت زندگی «رابرت» نویسنده کتاب حاضر می پردازد در پانزده فصل به نگارش درآمده که شامل عناوینی نظیر؛ «رشته های نازک، جهان طلایی، یافتن خنواده ی حقیقی ام، صلیب سرخ و برج دیدبانی، روزهای خانه داری، بازگشت مار بزرگ، حلقه ی دوستان» و غیره می باشد که از حادثه جویی و واقع طلبی، «نمایش و طنز» بی نصیب نمانده است. افراد نقش آفرین وی در مسیر زندگانیش؛ «کارل یونگ، جید و کریشنامورتی و گروهی از حکما، قدیسین و گناهکاران» را تشکیل می دهند. تجربه های وی «نگرانی های جمعی» جوامع اروپایی را پیشگویی کرده است. رویاروی و نبرد با «افسردگی و احساس بیگانگی، آرزوی همراهی و احساس تعلق، جست و جوی ارزشها و معنا در یک فرهنگ غیر مذهبی، مواجهه فلسفههای غرب و شرق، میل به اتصال» به چیزی گسترده تر از تشکیل شخصیتی به خصوص این نگرنی ها می باشد و اما رابرت همانند پیشوا خویش «کارل یونگ»، دیدگاه خارجی و بیرونی زندگی خویش را «ضمنی و جزیی» می پندارد، زمانی که «فرایندهای درونی»، اصل و ذات و از ارزشمندی بسیاری بهره می گیرد.
مقدمه
پیشگفتار: رشته های نازک
۱: دنیای طلایی
۲: یافتن خانوادۀ حقیقی ام
۳: صلیب سرخ و برج دیده بانی
۵: فریتز کانکل زندگی مرا نجات می دهد
۶: دوستی های غیرمنتظره، نعمت های پیش بینی نشده
۷: عشق به موسیقی، فراخوانده شدن به روانشناسی
۸: ملاقات با دکتر یونگ
۹: روزهای خانه داری
۱۰: آموزش در کنار تونی ساسمن
۱۱: بازگشت مار بزرگ
۱۲: صومعه ها، قرون وسطی و عصر مدرن
۱۳: ظهور دوباره جهان طلایی
۱۴: هند عزیز من
۱۵: حلقۀ دوستان
فصل یک جهان طلایی
زیستن با بینش های الهی
همه چیز با تصادف یک ماشین با یک دیوار آجری و گیر کردن زانوی یک پسر بچه ی یازده ساله، بین آن ها آغاز شد. به دیدار پدرم رفته بودم و در راه بازگشت به خانه با اسکیت داشتم از یک بعدازظهر زیبای اواخر تابستان لذت می بردم. والدینم سه مایل دور از هم در پرتلند و ارگان؛ زندگی می کردند و من در آن روز بعدازظهر در نیمه ی راه بین این دو قطب زندگی ام، در نیمه ی راه خانه های پدر و مادرم بودم. مسلماً این شکاف که بین والدینم ایجاد شده بود مکانی
خطرناک بود.
تصمیم گرفتم از یک فروشگاه محلی، کوکاکولا بخرم و در حالی که پنج سکه ی یک پنی را در مشتم گرفته بودم و داشتم از در فروشگاه وارد می شدم، دو ماشین در خیابان تصادف کردند. پای چپ من داشت از در عبور می کرد، اما پای راستم هنوز کمی با پیاده رو تماس داشت و اینجا بود که آهن و آجر به هم برخورد کردند. در همین لحظه آدرنالین و هم زمان احساس بیمار کننده ای که می گفت دیگر دیر شده، در من بالا گرفت.
پای من بین آجر و کروم گیر کرد؛ در آن زمان گویی همه چیز آهسته حرکت می کرد. اگر این اتفاق یک ثانیه زودتر می افتاد، هر دو پایم گیر می کرد و اگر یک ثانیه دیرتر، آن گاه هر دو پایم صحیح و سالم به داخل فروشگاه رفته بود. اما در آن لحظه، درست در آن لحظه بود که همه چیز با هم هماهنگ شد تا ضربه ای مهلک بر من وارد شود، اما در عین حال مانع از مرگم نیز بشود.
در پیاده رو به هوش آمدم، گیج بودم و دردی احساس نمی کردم. پایم به شدت خونریزی داشت، زیرا رگ اصلی آن آسیب دیده بود. آن پنج سکه هنوز در مشتم بود. گروهی از مردم در اطرافم حلقه زده بودند. کسی آدرسم را پرسید و موفق شدم شماره تلفن خانه ی مان را برایش زمزمه کنم.
یک پرستار کشیک که در همان حوالی زندگی می کرد با سرعت خود را برای انجام کمک های اولیه رساند و با شریان بند کار خود را آغاز کرد. بعد یک آمبولانس مرا به بیمارستان امانوئل در آن نزدیکی برد و یک متخصص استخوان برای انجام جراحی فراخوانده شد. وقتی مرا به درون اتاق اورژانس بردند، برانکارد با چهارچوب در برخورد کرد، برخوردی که هم چون جان کندن های قبل از مردن بود. سپس بی خبری ناشی از مواد بی هوشی از راه رسید.
دیگر چیزی نفهمیدم تا نیمه ی شب که با تب و لرز در یک تخت آهنین بیدار شدم. پایم به یک وزنه ی سنگین وصل بود، احساس تهوع و ضعف شدید داشتم، هیچ کس نمی دانست که بخیه ی رگ پایم پاره شده و درون قالب گچ، در حال خونریزی بود.
داشتم به آهستگی از خونریزی می مردم و کم کم به دنیای دیگری کشیده می شدم. دقیقاً می دانستم، حداقل در ابعاد روانی ماجرا، چه اتفاقی در جریان است. پای خود را به مارپیچی که داشتم از آن پایین می رفتم تکیه دادم و مصمم برای زنده ماندن در برابر آن مقاومت کردم. اما در یک لحظه ی خاص از در عبور کردم.
این عبور درست همان احساس برخورد با چهارچوب در را برایم داشت و ناگهان خودم را در یک دنیای باشکوه دیدم. نور خالص.. .
نسخه الکترونیک کتاب راهبری زندگی با شهود درونی را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کنید و سپس در کتابخوان فراکتاب آن را مورد مطالعه قرار دهید.
مشخصات کتاب راهبری زندگی با شهود درونی در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | بنیاد فرهنگ زندگی |
نویسندگان: | رابرت الکس جانسون و جری رول |
مترجم: | مرضیه مروتی |
تعداد صفحه: | 503 |
موضوع: | روان شناسی |
قالب: | الکترونیک |