کتاب شیرا نوشته سمیرا آرامی و در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. کتاب دربارۀ شیرا سلطان جنگل است.
شیرا با بیخوابی دستوپنجه نرم میکرد؛ چون باید تمام جنگل را زیر نظر بگیرد و از حیوانات محافظت کند؛ بنابراین نه دیگر اشتها به غذا داشت، نه میتوانست غرش کند تا همه گوش به فرمانش باشند و نه میتوانست بدود و به همۀ قسمتهای جنگل سر بزند تمامی این مسائل سلطان جنگل را ضعیف کرده بود. اما یک شب تصمیم گرفت یک بازی راه بیندازد تا هم خودش سرگرم و سرحال شود و همکاری کند حیوانات دیگر مثل او بیدار و بیخواب شوند. اما چه بازیای میتواند نیمههای شب همه را سرگرم کند؟
در یک شب بهاری که نه بارانی میبارید و نه ستارهای در آسمان بود، شیرا خسته و خوابآلود روی تختهسنگی نشست و خمیازه کشید. این چندمین شبی بود که خواب از چشمان شیرا رفته بود. شیرا سلطان جنگل بود. باید خوب غذا میخورد تا زنده بماند، اما بهخاطر بیخوابی بیاشتها و ضعیف شده بود. باید با چشمان تیزبینش همهجا را زیر نظر میگرفت و از همۀ حیوانات و جنگل محافظت میکرد، اما چشمانش از بیخوابی جایی را نمیدید.