کتاب قصه کوچک بزرگترین سیب دنیا نوشته حافظ میرآفتابی است و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرده است.
جنگل سیب در یک روز بهاری از خواب یدار شده بود. همهی درختان جنگل، صبح با خوشحالی بیدار شدند و همه برای هم خوابهایی که دیده بودند را تعریف میکردند. خوابهایی قشنگ و پر از شکوفه. اما درخت سیب جوان همچنان خواب بود. اصلا بیدار نمی شد و خروپف میکرد. درختان دیگر او را بیدار کردند تا خوابش را برای آنها تعریف کند ...
همهی درختها با هم پرسیدند: «تو چه خوابی میدیدی که نمیخواستی بیدار شوی؟» درخت گفت: «قشنگترین خواب دنیا، من، من، من، من (درخت این کلمه را دهها بار تکرار کرد) من در خواب دیدم که یکی از شاخههای من بیپروا رشد کرد تا به ابرها رسید. بعد همهی شکوفههایم ریخت و فقط یکی به همان شاخه ماند.
شکوفهی من، سیب شد. یک سیب بزرگ... آنقدر بزرگ شد تا به اندازهی خورشید رسید. چهقدر قشنگ بود. حیف که بیدارم کردید... ای کاش چنین سیبی داشتم که هیچکس نتواند آن را بچیند و هیچ پرندهای هم به آن نرسد.