کتاب دوست بهتره یا کلوچه؟ نوشته سمیرا قیومی و در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. کتاب دوست بهتره یا کلوچه؟ داستان «دودیدا»، پسربچهای تنها است که همسایهای ندارند و دلش میخواهد یک همسایه داشته باشند که بچهای همسنوسال او داشته باشند.
او میخواهد بتوانند با آن بچه بازی کند تا حوصلهاش سر نرود. پسرک معنی اسم خودش را میداند؛ دوستی که دوست دارد یک دوست داشته باشد. دودیدا شبها که روی ماه تاب میخورد، به یک دوست فکر میکرد و در انتظار داشتن یک همسایه روزهای خود را میگذراند، اما برخلاف انتظارش وقتی همسایهٔ جدید که یک پسربچه داشت، به همسایگی آنها آمد، آرزوی دودیدا برآورده نشد.
دودیدا در کوهستان زندگی میکرد. خانهی آنها نوک قلّهی بلندترین کوه کوهستان بود. قلّهی کوه درست از وسط خانهی آنها بیرون آمده بود. مادرش یک صفحهی گرد چوبی روی آن گذاشته بود و هر روز دور آن میز مینشستند و غذا میخوردند. هر صبح دودیدا و پدرش صبحانه را آماده میکردند. مادرش عادت داشت نیمساعتی توی رختخواب غلت بزند و به این فکر کند که امروز برای صبحانه چه آماده کند.
دودیدا و پدرش اوّل توی تابه روغن میریختند، بعد پنجره را باز میکردند و تابه را جلوی خورشید میگرفتند. وقتی داغ میشد، سه تا تخم لکلک را قُلپ و قُلپ میانداختند توی تابه.
صدای جلز و ولز نیمرو که بلند میشد، مادر میآمد و میگفت:« آخیش، چه فکر خوبی کردید! راحت شدم. در عوض، من هم امروز برایتان شیرینی خارخاسکی میپزم.»