کتاب کاشف رؤیا نوشته جمشید ملک پور توسط انتشارات افراز منتشر شده است. شخصیتپردازی فروغ در این داستان، خیرهکننده است. استفاده از موسیقی و ترانه برای انتقال فضای روحی شخصیتها، دوری از ایدئولوژیزدگی در نویسنده و تراژدیای که شاید باید شکل میگرفت تا فروغ ابدی شود... تمام اینها از «کاشف رویا» اثری میسازد که نمیتوانید آن را زمین بگذارید.
برفِ سرد بر زمینِ گرم، و زمستانِ سپید بر پاییز زرد پیروز شده بود. چه لذتی بردم وقتی شال و کلاه کردم و فاصله ی چهارراه کاخ تا دانشگاه را پیاده طی کردم. تکه های برف از روی شاخه های درختان جدا می شد و به سر و صورتم می ریخت و بخاری که از دهانم بیرون می آمد، گرمای زندگی بود. در آن لحظات، جوانی و برف و امید چقدر با هم سازگار بودند.
اولین برف زمستانی مصادف شود با کنفرانس من درباره ی ساموئل بکت و نمایشنامه معروف او، در انتظار گودو. به دلیل برف و سرما تعداد دانشجویانی که به کلاس آمده بودند کمتر از حد معمول بود و همان تعداد هم توجه چندانی به حرف های من نداشتند. خود من هم حواسم بیشتر متوجه رؤیا بود. رؤیایی که باید هرچه زودتر پیدا شود. وگرنه، و به قولِ سیاوش، این نمایش هم مث نمایش قبلی سر زا می رفت و آن همه تمرین و تدارکات دود هوا می شد.