کتاب ناهمزاد اثر مجید تربت زاده توسط انتشارات به نشر منتشر شده است. مجموعه سه جلدی «قصه فاطمیون» روایت زندگانی سردارانی است که فرسنگها دورتر از میهن خود، و کیلومترها فراتر از مرزها برای دفاع از آرمانهای پاک اسلام قدم به میدان نهادهاند.
تیپ فاطمیون برای مردم محور مقاومت، رنگ ایستادگی و ایمان دارد در این کتاب از انتشارات بهنشر، مجید تربت زاده با قلم ساده و روان خود از سبک زندگی آنان مینویسد. از جمله کتابهای این مجموعه، کتاب ناهمزاد است.
در کتاب ناهمزاد، از فرمانده جوانی سخن میگوییم که همه او را با نام جهادی فاتح می شناسند؛ سردار شهید مدافع حرم «رضابخشی». دانشجویی که تا دکترای حقوق فاصلهای نداشت، با غیرت دینی مثال زدنیاش امضای شهادتنامهاش را برگزید و حلاوت استقامت را معنا کرد. داستان زندگانی زیبا و مثال زدنی ایشان در کتابی است که به آن مینگرید.
سوز که می آمد، شلاق می کشید روی سروصورت بچّه ها و اخم را هم با خودش می آورد. رضا امّا زیر شلاق سرمای تلّ قرین، خنده از لبهایش نمی افتاد. یعنی سعی می کرد نیفتد. بی خیال کلاه و سرپوش درست و حسابی، با خنده، دهن کجی می کرد به سرمایی که رفته بود زیر گوشت و پوستش و تلاش داشت سراپایش را بلرزاند. خنده هایش، هم خودش را گرم می کرد، هم بچّه هایی را که از دو شب پیش، چشمشان خواب و گرما را ندیده بود.
زیر باران گلوله هایی که چند سانتیمتر بالاتر از سرت هیاهو راه انداخته بودند، خمپاره هایی که ناغافل میآمدند و زمین اطرافت را شخم می زدند و سوز سردی که کمی مانده به بهار هنوز ولکن نبود، تا «رضا » پیدایش شد، بچّه ها توی دلشان انگار آتشی گُر گرفت. گرمای صورت پرخنده اش، یخ هراس و بیمشان را باز کرد.
وسط صدای گلوله و انفجار، بی سیم، اوّل خش خش کرد و بعد صدایش زد: بشیر بشیر ، سیّد، بشیر بشیر ، سیّد... خمپاره ای رسید و نگذاشت جواب سیّد را بدهد. ده یا پانزده متر جلوتر از سنگرِ دو نفر از بچّه ها خورد زمین.
سنگرنشین ها هنوز گیج و ویجِ موج انفجار بودند که رضا رسید بالای سرشان: «ها، چی شد لُکّه شدین باز؟ » و بعد خنده تمام صورتش را پر کرد: «خوبین؟ چیزی نشد که؟ »