امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
16,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب ایستگاه آخر

کتاب ایستگاه آخر نوشته کتایون انصاری فرد است که توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است. از همان کودکی با خودم و در خلوت خودم، هر چیزی را تخیل می کردم و ساعت ها برای خودم تعریف می کردم. هنوز ابتدای راه بودم که پدرم را از دست دادم. شوک از دست دادن پدر و مشکلاتی که به تبع آن برای من پیش آمد، مرا متوقف کرد. اگرچه من چند سال بعد از رفتن پدرم، با اصرار مادرم درسم را ادامه دادم و اکنون کارشناس ارشد ادبیات فارسی هستم؛ اما این هرگز آن چیزی نیست که من می خواستم و کتاب ایستگاه آخر در سال هزار و سیصد و هشت و چهار، زمانی که پدرم آخرین روزهای عمرش را می گذراند، نوشته شده است.

شخصیت ها همه برخاسته از دل جامعه هستند. شخصیت هایی که هرکدام درگیر نوعی بحران در درون خود هستند. این مجموعه ی داستان و شعر با چند داستان کوتاه دیگر در سال هزار و سیصد و هشتادوشش به مرحله ی کشوری جشنواره جوان خوارزمی راه یافت. به پیشنهاد هیئت داوران به خاطر شخصیت پردازی و فضاسازی داستان پریشان که به نظر آن بزرگواران، بسیار عمیق و تأثیرگذار بود، اکنون رمانی سیصدوچند صفحه ای است که به زودی به چاپ می رسد. آنچه از پریشان در این مجموعه داستان می خوانید یک فصل از شش فصل رمان پریشان است. قصد چاپ این مجموعه داستان و شعر را نداشتم؛ ولی شرایطی پیش آمد که تصمیم به چاپ آن گرفتم. طی سال های گذشته، بعد از پدرم، رمان پریشان را سامان دادم.

با پریشان زندگی کردم. گویی تمام این سال ها من در فضای این رمان و شخصیت های این رمان در درون من زندگی کرده ایم. غزل هم می سرایم؛ اما نه برای چاپ. برای خودم و آرامش روح خودم. من بین شعر و داستان، داستان را انتخاب کرده ام و میان داستان کوتاه و رمان، رمان را برگزیده ام. مطلقاً خودم را شاعر ندانسته و نمی دانم. من یک نویسنده ام که دیوانه وار شعر را دوست می دارم.

گزیده کتاب ایستگاه آخر

اولین باری بود که خواهرم از من می خواست تا در حیاطمان، کنارش بنشینم و به حرف های هم گوش دهیم. گرچه در طول آن دو روز گذشته، سعی کرده بود با من حرف بزند؛ ولی من هیچ روی خوشی نشان نداده بودم. این بار مستقیماً اظهار کرد که باید با هم حرف بزنیم. چاره ای نبود. به ناچار پذیرفتم. مجذوب جذابیت خیره کننده ی خواهرم شده بودم. شعله به ندرت به آرایش چهره اش می پرداخت. چهره خواهرم با آن آرایش ماهرانه؛ هم چون تصویری از طبیعتی بکر بود که ناخواسته خیال شاعرانه ی شاعران را برمی انگیخت. شعله هیچ وقت آرایش تند و غلیظ را نمی پسندید. حال نیز آن آرایش ملیح و دل نشین؛ نه تنها به زیبایی ظاهری چشمانش؛ بلکه گویی برگیرایی و نفوذشان نیز افزوده بود.

شعله از جاذبه ای عجیب برخوردار بود. گویا توانایی اش برای رتق وفتق امور زندگی و برانگیختن تحسین اطرافیان، فقط در انحصار او بود. کنارم نشست. لب های خوش فرم و نسبتاً بزرگش با رژ صورتی کم رنگ، زیبایی دل نشینی به چهره اش بخشیده بود. موهای موج دار و سیاه، گرد صورت گندمگون و کشیده اش، توجه هر بیننده در نگاه اول را معطوف به خود می داشت. قد نه چندان بلند؛ اما اندام متناسب و زنانه ی خواهرم که حال در لباس های شیک، بیش از همیشه به چشم می آمد؛ نیز زیبایی خاص چهره ی او، ناخواسته حس حسادت را در من انگیخته بود. حسادتی که ریشه در دیرینه ی من داشت. آیا نگاهش مثل همیشه سرزنش گر، مدیرانه و مدبرانه نبود؟ آیا به راستی می خواست مادرانه و خواهرانه با من به گفتگو بنشیند؟

 خواهرم تمام وقت درگیر نامزدش مهران بود. شاید احضار آن موقع از روز؛ فقط تفننی لحظه ای، برای تجدید قوای عشقی اش به مهران بود. دو سال از نامزدی آن ها می گذشت. انگار زمان روی همان دیدار اول آن ها، متوقف شده بود. همان حال و هوای روز نخستین را داشتند. مشتاق و شیفته. طی این دو سال؛ گرچه خواهرم تمام تعطیلات با من بود؛ اما هیچ وقت نتوانستم مثل گذشته تر او را متعلق به خود بدانم. از من خواست تا به درختان حیاط خانه قدیمی مان، نگاه کنم و نظرم را در مورد آن ها به او بگویم. اوایل شهریورماه بود. درختان گیلاس، گردو، سیب و گلابی با نجابت عجیبی، روبروی من ایستاده بودند. آزمون سختی بود، برای سنجیدن نگاه من به زندگی. برای همین، سؤالش را با سؤال جواب دادم: «یعنی چه؟» شاید فهمید که من هنوز کوچک تر از آن هستم که متوجه منظورش شوم.

کتابشناسی ملی :
8462976
شابک :
978-622-292-551-2
سال نشر :
1400
صفحات کتاب :
108
کنگره :
‏‫‭PIR8334‬‬
دیویی :
‏‫‭8‮فا‬3/62‬‬

کتاب های مشابه ایستگاه آخر