در کتاب خاطرات یک مُغ، به جای مبارزه با رشک و حسادت، با آرزوها مبارزه می کند. ملاقاتی است با خود ما. در واقع این کتاب، داستان یک رؤیای بزرگ است که پس از یک سفر طولانی، تحقق مییابد. راه و جاده می تواند توسط همه افراد ساخته شود، به وسیله هر کسی که آرزوی آن را در دل داشته باشد.
پائولوکوئیلو همانند ویلیام بلیک ، سنّت ها را شکسته و تفکر مخصوص خود را به وجود آورد. او هیجان و شادی را با شخصیتی مردمی و بانفوذ و عقاید مشترک را با سمبل های آتشین عوض کرده است. برای او اشیاء دنیای نامرئی و غیرقابل رؤیت، توسط چشم تصورات و تخیلات قابل مشاهده اند. با ریشه های افکار او در آثار بلیک، و در تهور خاص و روشن ضمیرانه است که میتوان ببر (تجربه) را در مقابل بره (بی گناهی) قرار داد و هردوی آن ها را به یک اندازه زیبا توصیف کرد و ساخته و پرداخته دست و چشم، باقی و جاودان دانست.
دستی که تو را فریب می دهد، از خود دور کن، برای این که راه سنّت راه افراد معدود و انتخاب شده ای نیست، بلکه راه همه مردان می باشد. قدرت تو هیچ ارزشی ندارد، زیرا قدرتی نیست که با دیگران تقسیم شود. تو باید آن شمشیر را رد می کردی. در آن صورت، به خاطر قلب پاکت، از آنِ تو می شد.
اما در لحظه حساس و حیاتی، همانطور که شک داشتم، لغزیدی و به زمین خوردی. به خاطر زیاده خواهی ات باید مجدداً به سوی شمشیرت رهسپار شوی و به خاطر غرورت باید آن را در میان مردمان عادی جستجو کنی و مجبوری که برای به دست آوردن آن چیزی که با سخاوتمندی بسیار به تو تعلق گرفته و تحویلت داده می شد، به مبارزه بسیار بپردازی.