کتاب آخرین سیب نوشته مریم جمشیدی و تصویرگری سیدمحمد فدوی می باشد و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرده است.این کتاب راوی داستان پسر ۷سالهای است به اسم امیر که منتظر بازگشت پدرش از جبهه است.
پدر او قبل از رفتن درختی پر از سیب برای او نقاشی کرده و از خواسته تا هر روز که میگذرد، یک سیب را از درخت پاک کند و اینطوری حساب روزهای انتظارش را نگهدارد.
امیر هر روز صبح، همینکه از خواب بیدار می شد، مثل همیشه، اوّل به سراغ دفتر نقّاشی اش می رفت. با شادمانی، آن را ورق می زد و به نقّاشی درخت سیب می رسید. سیبی را که قرار بود آن روز بچیند، خوب نگاه می کرد و بعد از آنکه آن را از روی شاخه پاک می کرد، نفس راحتی می کشید. حالا فقط پنج سیب روی شاخه های درخت باقی مانده بود. امیر خوشحال بود و با بی صبری انتظار می کشید تا هرچه زودتر این پنج روز هم بگذرد و نوبت به آخرین سیب برسد. یک روز گذشت. دو روز و سه روز و چهار روز دیگر هم آمد و رفت و روز پنجم رسید. حالا صبح پنجمین روز بود.
امیر تمام شب را به آخرین سیب فکر کرده بود. هیچوقت اینقدر دلش برای پدر تنگ نشده بود. با شادی از رختخواب بیرون پرید. دفتر نقّاشی را به دست گرفت و ورق زد. آخرین سیب، تک و تنها، روی شاخه ای نشسته بود و لپ های قرمزش برق می زد. چقدر زیبا به نظر می رسید! امیر، پاککن را برداشت و همینکه خواست آن را پاک کند، قلبش شروع به تپیدن کرد. دلش نمی آمد آخرین سیب را بچیند. با خودش گفت: اگر آن را بچینم و پدر برنگردد چه؟ نکند راستی راستی پدر نیاید! از این فکر وحشت زده شد.