کتاب تنها گریه کن روایت زندگی مادر شهید محمد معماریان است. اشرف سادات منتظری در مبارزات پیش از انقلاب در رأس مبارزان انقلابی حضور داشته اند. خانم اشرف السادات منتظری قهرمان داستان در آن مقطع در تهران و قم به طور مداوم در حال فعالیت و مبارزه بودند.
خانم اشرف السادات منتظری قهرمان داستان کتاب تنها گریه کن در آن مقطع در تهران و قم به طور مداوم در حال فعالیت و مبارزه بودند. در زمان دفاع مقدس نیز خانه قهرمان کتاب تنها گریه کن به یک پایگاه برای انجام تدارکات و کمک های پشت جبهه تبدیل شد. خانم هایی که قصد داشتند تا این کمک ها را انجام بدهند، در منزل ایشان جمع می شدند و به فعالیت هایی که از دستشات بر می آمد می پرداختند.
خانم منتظری می گفتند که نه تنها خانمها که سعی میکردم آقایان را نیز برای انجام این کارها همراه کنم و همه این ها قبل از این بوده است که ایشان مادر شهید شود. با وجود اینکه خانم منتظری یک زن خانه دار بود، اما به دلیل حس دغدغه و مسئولیت پذیری بالا، در اینگونه حوادث مرتبا در حال تلاش بود تا هرکاری که از دستش بر می آید را انجام دهد.
شاید به نظر برسد که ایشان کارهای سنگینی انجام میدادهاند اما جالب است که حتی در کوچکترین امور نیز شرکت و همکاری داشته و از انجام کارهایی مثل سبزی خشک کردن، قند شکستن و... دریغ نمی کرده اند. همان کار معمولی را انجام میدهد، نه کمال گرایی دارد که بگوید من فقط باید کارهای ویژهای انجام دهم و نه آدمی است که بگوید هرجا یک متولی دارد و این وظیفه ما نیست. از همان قدم های کوچک شروع می کند و به دلیل اخلاصی که دارد، خدا به حرکت ایشان برکت میدهد و این کارها ادامه دار شده است.
شاید بتوان گفت یکی از جذاب ترین و دلنشین ترین آثار دفاع مقدس، مربوط به خاطرات مادران شهدا و عاشقانه های آنها باشد. زیرا مربوط به مادرانی است که در جنگی هشت ساله سهم داشتند سهمی که بدون هیچ چشم داشتی آن را بخشیدند و سالیان سال بی صدا در سوگ عزیزشان گریه کردند. با وجود گذشت بیش از چهل سال از آن روزها، این خاطرات همچنان خواندنی هستند. در کتاب تنها گریه کن تصویری کوتاه و مختصر اما پر معنا از یک عمر زندگی و فرمانبری و ولایت پذیری زنی را می خوانید که فرزندش را فدای پابرجا ماندن و استقلال این سرزمین نمود و خودش نیز در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد.
این کتاب در مرداد ماه 1399 توسط انتشارات حماسه یاران منتشر و رونمایی شده است.
بسم الله الرّحمن الرّحیم با شوق و عطش، این کتاب شگفتی ساز را خواندم و چشم و دل را شستشو دادم. همه چیز در این کتاب، عالی است؛ روایت، عالی؛ راوی، عالی؛ نگارش، عالی؛ سلیقه تدوین و گردآوری، عالی، و شهید و نگاه مرحمت سالار شهیدان به او و مادرش در نهایت علوّ و رفعت.. هیچ سرمایه معنوی برای کشور و ملّت و انقلاب برتر از اینها نیست. سرمایه باارزش دیگر، قدرت نگارش لطیف و گویایی است که این ماجرای عاشقانه مادرانه به آن نیاز داشت.
۱۰ اسفند ۱۳۹۹ از نویسنده جدّاً باید تشکّر شود.
کتاب تنها گریه کن کوشیده تصویری کوتاه و مختصر از زندگی و ولایت پذیری و فرمان برداری زنی را نمایش دهد که در تاریخ انقلاب رشد کرد و اثرگذار شد. بخشی از کتاب تنها گریه کن به مبارزات انقلابی خانم منتظری در قم و تهران می پردازد و نمایی کلی از سیمای زنی مجاهد را نشان می دهد که نقشی پررنگ و ستودنی در پیروزی انقلاب داشت. بخش دوم کتاب تنها گریه کن به خاطرات مادر از زمان جنگ اختصاص دارد و شهادت فرزند دلبندش محمد و همچنین فعالیت های این مادر برومند پس از جنگ و مشارکت های سازنده اش در کارهای خیر مردمی و اجتماعی.
این کتاب در ده فصل با عناوین ذیل نگاشته شده است.
اُدخُلوها بسلامٍ امِنین
سرنوشتی خوش
بارش ستاره ها
تا یار سر کدام دارد
به تمام جان حاضر فصل
مثل چرخش گل به سمت نور
انارهای ترک خورده
صدای پِر دادن کبوتر
ربِّ أدخِلنی مُدخَلَ صدقٍ و أخرِجنی مُخرَجَ صِدق
سبز آبی
حتی اگر کتاب را ننویسی، اصرار دارم بروی و برای یک بار هم که شده، حاج خانم را ببینی یک صبح زمستانی بود. میان کوچه های بلوار امین، خانه شان را پیدا کردم و برای اولین بار در عمرم، با آغوش گرمِ یک مادر شهید مواجه شدم که فقط برای من باز شده بود. من غریبی می کردم و او مادرانه، مهربانی. تعارفم کرد هر کجا راحتم بنشینم. بی اختیار چند قدم برداشتم طرف مبل راحتیِ سمت راستم و تا پایان تمام جلسات مصاحبه، جایم را تغییر ندادم. بعدها برایم گفت: «اینجا که می نشستیم و حرف می زدیم، اتاق محمد بود.
چند سال پیش موقع تعمیر خانه، از حاجی خواستم دیوارش را بردارد.» و من که همیشه به نشانه ها ایمان داشتم، دلگرم شدم. نماز ظهرم را که در مسجد نزدیک خانه شان خواندم، مطمئن بودم می خواهم تا زنده ام، چند خط راجع به این زن بنویسم. اما می توانستم؟ مردد بودم و می ترسیدم. ته دلم احساس می کردم این کار سنگین است. دلم می خواست یک نفر بااطمینان بگوید بله، بنویس یا بگوید نه، نمی توانی. بعد این مسئولیت را بگذارم گوشه ی مؤسسه و خیالم راحت باشد کسی شایسته تر از من آن را به سرانجام می رساند؛ اما این طور نشد.
یک بار همین طور که فرار میکردم و بچهها دنبالم، چندتا مامور نشانمان کردند. با تمام توانم میدویدم. چادرم را جمع کرده بودم زیر بغلم و با یک دستم روسری ام را محکم گرفته بودم. چشمم هم به جلو بود که کوچه و درِ خانه را رد نکنم. نزدیک خانه توی آن شلوغی و بدو بدوها، همین طور که برمیگشتم و به آدمهای پشت سرم با داد و اشارهی دست قوت قلب میدادم که خانه مان همین جاست، دیدم پیرمردی خمیده، عصازنان یک گوشه راه میرود.
گفتم: «خدایا! خودت بهش رحم کن. اینها که مروت ندارند و حالی شان نیست این پیرمرد برای تظاهرات و این حرفها نیامده.» از کنارش که رد شدم و جثهی کوچکش را دیدم، دلم نیامد رهایش کنم. فکر کردم ضرب دست اینها به جوان میخورَد، نقش زمین میشود، این پیرمرد که جای خود دارد.
معطل نکردم. برگشتم و دودستی از روی زمین بلندش کردم. خیلی ریزه میزه بود. بنده خدا تا به خودش بیاید و بفهمد چه خبر است، دید من دارم میدوم و یک عده هم پشت سرم. هی داد و بیداد کرد که: «دختر چه کار میکنی؟ من را بذار زمین. با منِ پیرمرد چه کار داری؟» مدام دست و پا میزد. عصایش افتاد زمین. وقت حرف زدن و توضیح دادن نبود. اگر نمیآوردمش، زیر دست و پا میماند. نفس زنان، بریده بریده، فقط گفتم: «بابا جون! صبر کن الان میرسیم خونه.» جلوی درِ خانه گذاشتمش زمین، کلید انداختم و رفتم تو. از کُتش گرفتم و کشیدمش داخل. بعد از او هم هفده، هجده نفر آدم پشت سرم آمدند تو.
تا آخرین نفرها خودشان را برسانند، مامورها ردشان را زدند و خانه را پیدا کردند. کمی مشت و لگد کوبیدند به در و بعدش ساکت شدند. میدانستم به همین راحتی دست بردار نیستند. با چشمهای خودشان دیده بودند یک عده خراب کار رفتهاند داخل این خانه. نگو نقشه داشتند. از زیر در، یکی دوتا گاز اشک آور انداختند داخل خانه و تا به خودم بیایم، دود، همه جا را برداشت.
خودمان که هیچ، بچهها داشتند خفه میشدند. محمد، سیاه شد. نفسش بند آمده بود. مریم هم که کوچک تر بود، حال خوشی نداشت. جوانها ترسیدند. گفتند: «خانم! بچههایت الان میمیرند.» گفتم: «چیزی نیست.» ما که نه قبل از آن و نه حتی بعدش، جایی آموزشی ندیده بودیم. هر چیزی یاد گرفتیم، لابه لای جمعیت و بین مردم دیده بودیم. فرش اتاق را سریع زدم کنار. یک کارتن دفتر و کتاب بچهها را ریختم وسط و آتش زدم. صورت محمد و مریم را هم گرفتم نزدیک آتش. میدانستم آب به صورتشان بخورد، دیگر چشمهایشان باز نمیشود. باید با آتش، اثر گاز را خنثی میکردم. مامورها هم نمیدانم تعدادشان کم بود یا چیز دیگر، پاپی نشدند و رفتند.
جوانها را فرستادم پشت بام؛ ماند پیرمرد که مدام بی قراری میکرد و به رژیم بَد و بیراه میگفت. گفتم: «بابا جان! از خونه نیا بیرون. پای فرار هم که نداری، برات خطرناکه. اینا هم جوون و پیر و زن و مرد براشون فرقی نمیکنه، یه بلایی سرت میارن.» بهش برخورد. سراغ عصایش را گرفت و گفت: «جرئت دارن، نزدیکم بشن تا نشونشون بدم با کی طرفن.» خیابان که آرام شد، کمکش کردم و بردمش بیرون؛ حوالی همان جایی که دیده بودمش. نگذاشت همراهش بروم و برسانمش؛ فقط یک تکه چوب پیدا کردم و جای عصا دادم دستش، سفارش هم کردم مواظب خودش باشد. چپ چپ نگاهم کرد و گفت: «آخرالزمون شده، از دست شما زنها!»
خواندن این کتاب را به تمام کسانی که به خواندن زندگی نامه بانوانی که در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس فعال و تاثیرگذار بودهاند علاقهمندند پیشنهاد میکنیم.
کتاب صوتی تنها گریه کن در فراکتاب موجود می باشد. کتاب صوتی رایگان تنها گریه کن در فراکتاب عرضه نشده است و جهت استفاده از این کتاب به صورت صوتی در کتابخوان فراکتاب، نیاز است تا مبلغ مشخص شده را پرداخت نمایید. اما جهت آشنایی با کتاب میتوانید آن را در نرم افزار برای مدت حدود ده دقیقه رایگان بشنوید.
می توانم به چند خاطره درباره مواجهه مستقیم خانم منتظری راوی کتاب تنها گریه کن با گارد شاهنشاهی اشاره کنم، چابکی و نترس بودن این زن و اینکه تکلیف او با خودش روشن است، از جمله نکات قابل توجه برای من بود. هرکدام از این مواجهه ها می توانست دفعه آخر باشد، اما این آدم تکلیفش با خودش روشن است و همین امر به او انگیزه می دهد تا حضور پررنگی داشته باشد. این موضوع و شجاعتی که در وجود خانم منتظری است، برای من قابل تأمل است. خانم منتظری بارها تأکید کرده اند که به خاطر ندارند که تا به حال از چیزی ترسیده باشند؛ این در حالی است که دنیای زنانه اقتضائاتی دارد.
در شرایطی که خیلی از مردان که فکر می کردند ممکن است برایشان اتفاقی بیفتد و خطری داشته باشد، آن کار را انجام نمی دادند، خانم منتظری وارد میدان می شدند و بدون ترس، کار را پیش می بردند. خاطرات ایشان نیز این شجاعت را تأیید می کند. خانم منتظری در شرایط مختلف این شجاعت را از خود نشان می دهد؛ یکی از این موقعیت ها زمانی است که شهید معماریان وصیت می کند که توسط مادرش به خاک سپرده شود، ما در این لحظه شاهد یک موقعیت خاص هستیم. ما در این موقعیت با زنی مواجه هستیم که از یک سو عواطفش را کنترل کرده و از سوی دیگر، با احساسات مادرانه دست به گریبان است.
او خود تأکید می کند که هرچند استوار ایستاده بودم، اما نمی توانم منکر عواطف مادری خودم باشم. محمد، فرزند من بود و من او را از ریشه جانم جدا کردم و به خاک سپردم. هرکدام از این موارد برای من جالب است، ساعت ها راجع به این فکر می کنم که چطور ممکن است یک انسان این جمع اضداد را در کنار هم جمع کند؛ هم این عواطف را و هم آن سرسختی و نترسی را.
متن کامل کتاب تنها گریه کن را با خرید کتاب دیجیتال یا چاپی از فراکتاب، در اختیار بگیرید.
درگاه فرهنگی تبلیغی حرم مطهر رضوی مسابقهای با عنوان مسابقه بزرگ ملی تنها گریه کن برگزار نموده است. با خرید و مطالعهی این کتاب از سایت فراکتاب میتوانید در این مسابقه بزرگ شرکت نمایید.
مهلت شرکت در این مسابقه به پایان رسیده است.
با نصب نرم افزار فراکتاب میتوانید نسخه دیجیتال کتاب تنها گریه کن را دانلود و مطالعه نمایید. علاوه بر آن امکان مطالعه آنلاین کتاب نیز وجود دارد. همچین در فراکتاب امکان خرید کتاب تنها گریه کن با تخفیف نیز فراهم شده است. دانلود رایگان کتاب تنها گریه کن و تمامی کتابهای دیجیتال نیز برای مدت محدود در نرم افزار امکان پذیر است.
مشخصات کتاب تنها گریه کن را در جدول ذیل ملاحظه بفرمایید.
مشخصات | |
ناشر: | حماسه یاران |
نویسنده: | اکرم اسلامی |
زبان: | فارسی |
تعداد صفحه: | 263 |
موضوع: | خاطرات |
قالب: | صوتی، الکترونیک و چاپی |
نظر دیگران //= $contentName ?>
بسیار بسیار عالی و خواندنی است،حقایقی که گاه با آنها خندیدم و گاه گریه کردم...
در مقام شهید هنوز هستند تفکراتی که گمان میکنند آنان شهدا تقدیم راه آزادگی کردن؟...
فوق العادست...
کتاب عجیبی بود ابتدا با نقریظ رهبری مشتاق شدم کتاب رابخوانم همانطور بود روایت عالی راوی عالی،... گوینده هم با...
عالیه عالی عالی...
کتاب تنها گریه کن pdf رایگان رو در نرم افزار دانلود کردم اما بعد از اون دیگه فایلش باز نشد...
و عالیه به نظر قشنگ می آد...
خیلی روان و عالی خیلی جاهاشو اشک ریختم و غبطه خوردم واقعا مدیون شهدا و خانواده شهداییم...
سلام عالی بود حرف نداشت ....
روایتی عجیب، فوقالعاده و کاملا دلی و به دل نشیننده از نمایش زندگی واقعی مادری که اسلام رو زیسته و قدم در درست...