کتاب سرّ سَر مروری بر خاطرات و زندگی شهید عبدالله اسکندری از زمان جنگ تحمیلی تا جنگ سوریه می باشد. که از زبان خانواده, دوستان و همرزمان بیان شده است. سردار عبدالله اسکندری از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوران هشت سال دفاع مقدس بودند که سر انجام در سوریه به فیض شهادت نائل شدند.و به جمع دوستان خود پیوستند. تمامی این خاطرات به قلم نجمه طرماح در این کتاب جمع آوری شده است.
در خانه باز بود. حاج اسدالله به استقبالم آمد. چشممان که به هم افتاد، زد زیر گریه. بغضم ترکید. علیرضا خودش را در آغوش عمویش رها کرده بود و من کمی پیشتر خودم را به فاطمه و لیلا رساندم. خواهرها از داغ ازدست دادن برادرشان تاب خویشتنداری نداشتند. گریه و زاری میکردند و رنگ به صورتشان نمانده بود. همینکه من را دیدند گله کردند که «چرا به ما نگفتی حاج عبدالله میخواد بره سوریه. چرا وقتی رفت نگفتی کجا رفته! »
نشستم و به دیوار تکیه دادم و فقط اشک ریختم. ربع ساعتی گذشت. سردار غیب پرور رسید. شش هفت نفر دیگر همراهش بودند. در حرفهایشان دنبال آن چیزی میگشتم که منتظر شنیدنش بودم. همۀ اینها تکراری بود که «عکسهای بعد از شهادتشان در سایتها منتشر شده. رسماً خبر شهادت ایشان ابلاغ شده، مراسم ختم با میلاد امام حسین تو حسینیۀ ثارالله برگزار بشه! »
سردار گفت: «ما تمام تلاشمون رو میکنیم که پیکر ایشون رو برگردونیم! »
حاج آقا، تو رو خدا کاری کنین پیکرشون برگرده. هرچی دارم میفروشم خونه زندگی هر چقدر پس انداز دارم. فقط پیکر ایشون رو برگردونین! »
ما وظیفۀ خودمون میدونیم. چه الان و چه اگه سالها بگذره پیکر
این عزیز رو از چنگال تکفیریا بیرون میکشیم!
دنیا رو سرم آوار شد. پس به این سادگیها هم نبود. پس این مراسم
ختمی که حرفش را میزنند چه؟ برای یک شهید مفقودالاثر؟
نظر دیگران //= $contentName ?>
بر سردر سرای محبت نوشته اند با سر کسی به محضر دلبر نمیرسد...