کتاب هفت سال و هفت ماه تا ابدیت نوشته بهاره نجات است که توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است. این کتاب شامل ده داستان است که توسط خانم بهاره نجات روایت شده است.
- خانوم پرستار چی شد، دختر من فارغ شد، بچه ها دنیا اومدن؟ حالش چطوره؟
- نه خانوم، هنوز که خبری نیست، تازه بردنش داخل، یکم صبور باشید، به محض اینکه زایمان کنه، اسمش رو تابلو میاد.
- ای خدا دخترم رو سپردم به خودت، مهران جان به مادرت زنگ بزن، بگو زحمت نکشن، نمیخواد بیان بیمارستان، می ترسم مهشید عصبی بشه. بچهام الان تو شرایط خوبی نیست. مهران درحالی که کلافه بود و با مشت میکوبید به کف دست خودش رو به مامان گفت:
- ای بابا مامان جان شما هم از هر فرصتی که گیر میارید، برای سرکوفت زدن استفاده میکنید. حالا همه شدن آدم خوبه، مادر من شد، شمر. اصلاً بهتره شما هم برید خونه، من خودم هستم.
- وای مهران تو رو خدا تو این موقعیت بی خیال شو. چرا همیشه انتظار داری مقابل رفتارهای مامانت سکوت کنم. الان وقت این حرف ها نیست، شما امانت دار خوبی نیستید، مهشید الان حالش بده، حالا دو ماه به زایمانش مونده بود. اگر اتفاقی برای خودش، یا حتی بچهها بیفته، چطور باید ببخشمتون.
- چشم مامان دیگه حرف نمیزنم، خیالت راحت، هیچ کس نمیاد بیمارستان. حالا شما هم نگران نباش ایشالا که همه چی خیره. مامان ناراحت و عصبی چادرش رو جمع کرد و نشست روی صندلی و گفت:
الان دوساعته بردنش داخل، نمیدونم چرا خبری نمیشه.
نظر دیگران //= $contentName ?>
عالی...