کتاب روز کارنامه اثر قباد آذرآیین یک روایت جذاب از زندگی مریم و یادگار، خواهر و برادری است که در یک خانواده سنتی ایرانی زندگی میکنند.
در این داستان، مریم و یادگار به بیان خاطرات زندگی خود در کنار مادر و دوستان و همسایههایشان میپردازند. پدر این خانواده در داستان غائب است، و این غیبت بر روی ارزیابی دختر و پسر از خانواده تأثیر میگذارد.
سهرابشله مادر نداشت مادرش سر زا رفته بود، باباش چند سال بعد زن گرفته بود و سهراب زیر دست زنبابا بزرگ شده بود. زن باباش از شوهر قبلیاش سه تا بچه داشت که آنها را با خودش آورده بود خانهی بابای سهراب، بچهها از سهراب کوچکتر بودند و سهراب مجبور بود هواشان را داشته باشد. یک روز که سهراب تو اتاق داشته مشقهاش را مینوشته، یکی از برادرهای ناتنیاش از خانه زده بوده بیرون و یک موتوری زده بوده بهش و در رفته بوده، بچه چیزیش نشده بوده، اما عصر که بابای سهراب آمده بود خانه، زن باباش چقلی او را پیش باباش کرده بوده، بابای سهراب کفری شده بوده و با کمربند پت و پهنش افتاده بود به جان سهراب.
سهراب از زیر دست و پای باباش در رفته بود و فرار کرده بود روی پشتبام خانهشان، باباش دنبالش کرده بود. سهراب از آن بالا پریده بود توی کوچه و پاش از ران شکسته بود، دوا و درمانها افاقه نکرده بود و سهراب همانجور شل مانده بود...