کتاب دختر آفتاب و دیو سیاه داستان افسانهای برای گروه سنی بالای هفت سال نوشته محمدحسین محمدی است. این کتاب توسط انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است.
دختر آفتاب و دیو سیاه یک افسانهی مشهور در میان مردم کشور افغانستان است. نویسنده جوان این کتاب داستانهای خود را با گویش فارسی متدوال در کشور افغانستان مینویسد خواندن این داستان جذاب میتواند کودکان و نوجوانان را با گویشهای مختلف زبان فارسی آشنا کند.
دختر آفتاب و دیو سیاه درباهی شهری است که مردمشش هرگز آفتاب را ندیدهاند و اسیر دیو سیاهیهستند تا اینکه روزی دختری متولد میشود که همه مردم شهر برای نجاتشان به او امید میبندند.
بود، نبود، بودگار بود. در روزگاران قدیم در کوهستانی بسیار دور، شهری بود که همیشه تاریک بود و مردمش هیچوقت روشنایی روز را ندیده بودند. در آن کوهستان دیو سیاهی زندگی میکرد که دستهایی بسیار بسیار بزرگ داشت. او هیچکس و هیچچیزی را دوست نداشت و با همه دشمنی میکرد. از همه بدتر اینکه آفتاب را فقط برای خودش میخواست. روز که میشد؛ دستهای بزرگ و سیاهش را روی شهر میگرفت.
آنوقت همه جا تاریک میشد؛ تاریک تاریک، آنقدر تاریک که چشم چشم را نمیدید. در شهر هیچکس به یاد نداشت که آفتاب را دیده باشد. همه او را از یاد برده بودند. آنها زیر نور ماه کار میکردند و روشنایی روز را هیچوقت ندیدده بودند.
دیو سیاه سالهای سال همیشه کارش همین بود و نمیگذاشت خورشید خانم بر کوهها و بر شهر بتابد. برای همین همهجا سرد و یخبندان بود و باد کوهستان، سوز و سرما را با خود به شهر میآورد.