کتاب پنجره مجموعه داستان های کوتاه توسط انتشارات ماهواره منتشر شده است.
مدتی است که حس می کنم افسرده شده ام. چندین ماه است به تنهایی ام فکر می کنم. این فکرها، آن من خوش مشرب و خوش قلم را با خود برد و مردی عبوس و غمگین بر جای گذاشت! جلوی آینه می روم. مدت هاست صورتم را اصلاح نکردم. یادم نمی آید آخرین باری که در آینه نگاه کردم این چروک ها در صورتم بود یا نه! انگشتانم را به میان علفزار موهایم می برم. دستانم که پایین می آید، علف های هرز هرس شده را در آن می بینم. جلوی قفس مرغ عشقم می ایستم. از همان دو روز پیش که جفتش مرد گوشه ی قفس کز کرده و چیزی نمی خورد.
پرهایش کف قفس ریخته اند. به گمانم او هم رفتنیست! در خانه قدم می زنم. استکان ها و لیوان های چای میز را زینت داده اند. نزدیک دیوار می شوم و نقاشی هایم را زیر نظر می گیرم. در ذهن خود آن ها را نقد می کنم! نمی توانم انکار کنم که در تک تک آن طرح های سیاه، خودم را می بینم.
در گالری سیاه خود راه می روم و تصور می کنم که در حال نقاشی هستم. انگشتانم را آغشته به دوده می کنم و سایه می زنم. چقدر دلم برای قلم هایم تنگ شده است. نمی دانم چه شد که دیگر حوصله ی آن کلاس نقاشی لعنتی را نداشتم! شنیدن لفظ "استاد" برایم سخت بود. دیگر نمی توانستم در آنجا بمانم.