نمایشنامه عروسکی گرگ و یوسف روایت در چاه انداختن حضرت یوسف (ع) به دست برادرانش است که در این داستان راوی زاویه دید خویش و داستان را از زبان حیوانات جنگل به نوه گرگ متهم به خوردن یوسف پیامبر تعریف میکند و بعد داستان چگونه در چاه انداخته شدن او و بی گناهی گرگ روایت میشود.
آهوک: از داستان چیزی نگو. ما هر شب با داستان می خوابیم بچه. ما مطمئنیم پدر بزرگت آدمخواره. اون یه روزی تو بیابون آدم خورده.
ورکانا: کدوم بیابون؟!
آهوک: بیابون کنعان.
ورکانا: کن...چی؟!
راسوک: و حالا باید تنبیه بشه.
آهوک: مجازات.
ورکانا: تنبیه؟! مجازات؟!
فیلوک: بله.هم اون و هم تو. حالا ما تو رو تنبیه می کنیم تا اون عبرت بگیره.
[پیش می آیند]
ورکانا: صبر کنید! بین شما کسی نیست به من بگه پدربزرکم کی و کجا آدم خورده؟! این بیابونی که میگین کجاست؟! کسی نیست بگه کدوم آدم رو خورده؟! اون آدم اسم نداشته؟! اگه داشته، خب چی بوده؟!
فیلوک: یوسف.
[صدای سنج]
همه: یوسف.
راسوک: یوسف پیامبر.
فیلوک: یوسفی که صورتش مثل ماه بود.
همه: و اخلاقش ماهتر.