موضوع و محتوای کتاب هزار و یک شب به آداب و رسوم قدیم مشرق زمین و همان «هزار افسان» ایران باستان است. ناشر دربارهی این داستان آورده است: «حکایتهای این کتاب را دختری به نام شهرزاد برای پادشاهی به نام شهریار روایت میکند. در قصهها و ماجراهای این کتاب، همه مردم جامعه از پادشاهان و بازرگانان گرفته تا زنان و غلامان و مردم کوچه و بازار حضور دارند.
در زمان محمدشاه قاجار بود که نویسندهای تبریزی به نام عبداللطیف تسوجی "هزار و یک شب" را به زبان فارسی ترجمه کرد و ایرانیان دوباره توانستند با مطالعه این داستانها، از آنها لذت ببرند.»
زهرا حیدری از داستاننویسان جوانی است که چند سالی است در حوزه هنری مشغول گردآوری و تولید مجموعه داستانهای حوزه کودک و نوجوان است و به عنوان دبیر مجموعه "قصههای جور واجور" فعالیت میکند.
روزی، روزگاری، در زمانهای قدیم، در سرزمین ایران، پادشاهی زندگی میکرد به نام سندباد. سندباد قصّهی ما، پرندهای دستآموز داشت به نام شاهین که یک لحظه از او جدا نمیشد و شب و روزش را با او میگذراند. سندباد، آنقدر شاهین را دوست داشت که حتّی پیالهای طلایی به گردن او انداخته بود تا هر وقت شاهین تشنه شد، از آب آن بنوشد. روزی از روزها، سندباد هوس شکار کرد. شاهین را برداشت و با خدمتکارانش عازم شکار شد.
القصّه، شاه و خدمتکارانش دام پهن کردند و منتظر بودند تا حیوانی به دام بیفتد. از بد روزگار، آهوی زیبایی که آن طرفها برای خود گشت و گذار میکرد و دنبال علف تازه میگشت، پایش گیر کرد و در دام گرفتار شد. آهوی بیچاره تقلّا کرد و به اینطرف و آنطرف پرید. سندباد دوید طرف آهو؛ امّا آهو فرار کرد. سندباد گفت: «حالا که اینطور شد، دنبال آهو میدوم و تا آن را گیر نیندازم، برنمیگردم.»