دختر ترکستانی، مجموعه هفت داستان عشقی است که گاه رگههایی از مهاجرت هم در آن دیده میشود. تلاشهای معصومانهای که رنج و لذتش در هم آمیخته و ما را با آدمهای سرگشته داستان همراه میکند. پنج داستان این مجموعه در سالهای مختلف در مجله تخصصی همشهری داستان منتشر شده بود. هریک از داستانها نامی دخترانه دارد که در جغرافیا ایران و کابل اتفاق میافتد و نثر و زبانش حال و هوایی بومی و اقلیمی به آن داده است. «قیمت»، «خجسته»، «گندُم»، «دختر تُرکستانی»، «شَکردخت»، «حواگُل» و «شکریه» نام داستانهای این مجموعه است.
عتیقآغا تا میتوانست گامهایش را بلند برمیداشت دور و دورتر شود؛ اما سر پیچ خیابان احساس کرد مأمور شهرداری هنوز در تعقیبش است. اگر فقط یکیدو ماه دیگر متّصل کارش را ادامه میداد، میتوانست یک دکان دروازهآهنی بخرد. زمستانها گرمش میکرد و ناچار نبود هر روز این کتابهای سنگین را به خانه ببرد و بیاورد. در این سنوسال، این هوا برایش سردی میکرد. دیگر طاقت لب خیابان نشستن را نداشت. یک تابلوِ بزرگ هم بالای دروازهٔ دکانش میچسباند که «معالجهٔ آسان سحر و جادو. دعای دلگرمی و محبّت و رفع جنیات در اینجا بهآسانی معالجه میشود.» آنوقت هر روز صبح که میآمد قفس بودینهها را از شاخهٔ درختی که مقابل دکانش است آویزان میکرد.