کتاب بی برادر روایتی خاص از شهید مدافع حرم جواد محمدی از زبان دوستان صمیمی و همرزمان است. محمدی از جوانان فعال فرهنگی و انقلابی در شهر درچه از توابع اصفهان بود. وی از همان دوره نوجوانی به فعالیت های انقلابی پایگاه های بسیج جذب شد و بعدها به دلیل همین علاقمندی ها وارد سپاه پاسداران شد.
کتاب بی برادر شرحی است از روابط پرعاطفه این شهید بزرگوار و دوستان و همرزمان. روایتی جدید که هر راوی از منظری شخصی و تازه قهرمانش را روایت می کند. همه این روایت ها به گونه ای درهم آمیخته شده اند که ضمن تکمیل همدیگر استقلال خودشان را هم حفظ می کنند.
به خودش هم نگفتم که ازت خوشم آمده. کلهشقیاش را دوست داشتم. همان دفعۀ اولی که آمد با هم عکس بگیریم، فهمیدم مثل خودم است! با اینکه دوست داشت با هم رفیق بشویم، به روی خودش نمیآورد. مثل خودم بود یکجورهایی: یکدنده و مغرور.
کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم که امامخمینی (ره) از دنیا رفتند. همان موقع، مجموعهای توی درچه راهاندازی شد به نام «رهروان راه امام». تعدادمان زیاد بود. میرفتیم اینطرف و آنطرف سرودهای انقلاب را میخواندیم. بعدها برایمان جلسۀ اخلاقی هم گذاشتند. سازوکارمان مثل جلسههای امروزی شد. کمکم پای من به بسیج دانشآموزی باز شد.
روحیۀ من طوری بود که عاشق کارهای عملیاتی بودم. آرام و قرار نداشتم. خیلی پرجنب و جوش بودم. برای همین، توی پانزدهسالگی وارد پایگاه شدم. از همان اول دوست داشتم بروم گشت. توی گشتها هم بگیر و ببند را دوست داشتم. نترس بودم. فرقی نمیکرد مورد مواد مخدر باشد یا اراذل و اوباش. میرفتم توی دل کار. یکیدو سال بعد، وارد گردان عاشورا شدم. بعضی وقتها، گردان توی سطح شهر رزمایش داشت. بیشتر شبیه نمایش اقتدار بود. فراخوان زده بودند و همه به مسجد امیرالمؤمنین رفتیم. مثل الان لباس پلنگی و دیجیتالی نبود. همه لباس خاکی پوشیده بودیم. یکی از بچههای جنگ، عکاس گردان بود. چهار پنج تایی جمع میشدیم و ازمان عکس میگرفت. یکی از رفقایم آمد و گفت رفیقم میخواهد باهات عکس بگیرد...
نظر دیگران //= $contentName ?>
زندگی جواد محمدی نمونه بارز زندگی شهیدانه بود دمش گرم🍂...
عالی بسیار پر محتوا و درس آموز عاشق این شهید شدم...
رفیق مثل جواد🥲💔...