رمان همگناه به نویسندگی عسل اسکندری داستان زن و شوهری را شرح میدهد که در کار خلاف بوده اند، مرد دستگیر میشود و دست بر قضا در زمان اپیدمی کرونا فوت میشود. رمان هم گناه اثر عسل اسکندری میباشد و توسط انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است.
در ادامه مطلب میخوانید:
در زمان بیماری کرونا جهان با معضلات گوناگونی روبرو شد مانند: کار، سرمایه، کنترل جمعیت و... که خوب در این میان کشور ما نیز مستثنا نبود و ما در زندگی شخصی و اجتماعی خود دچار مشکلات گوناگونی شدیم، چه بسیار افرادی که عزیزانشان را از دست دادند، بیکار یا ورشکست شدند، اما خدا رو شکر توانستیم از آن روزهای سخت عبور کنیم. رمان همگناه داستانی دارد که از دل کرونا میآید و یادآور آن روزهای کشورمان است.
رمان همگناه به نویسندگی عسل اسکندری داستان زن و شوهری را شرح میدهد که در کار خلاف بوده اند، مرد دستگیر میشود و دست بر قضا در زمان اپیدمی کرونا فوت میشود. حالا زن میماند با گذشته ای آلوده، آینده ای مبهم و عشقی که از دست رفته است. متن زیبا و روان این کتاب باعث میشود که مخاطب از خواندن آن خسته نشود و حس کنجکاوی مخاطب را تحریک میکند بطوری که تا کتاب را تمام نکرده آن را زمین نگذارد.
خیلی آروم که از خواب بیدار نشه، روی تختش گذاشتم و در اتاقش و نیمه باز گذاشتم... به یه استراحت حسابی احتیاج داشتم، یه دوش آب گرم می تونست خستگیم و دربیاره. ... رفتم داخل اتاق که حولهمو بردارم، متوجه صدای داد زدن شریفی شدم. در بالکن اتاق کارش نیمهباز بود، چراغ هم خاموش کرده بود، خیلی آروم پشت پرده بالکن ایستادم، صدای شریفی گرفته بود. ناصر شریفی: خودت می فهمی چی داری بلغور می کنی؟ این خزعبلات و کی یادت داده به خورد من بدی؟ آخه چرا یه ریز داری مزخرف میگی؟ یکم قبل از حرف زدنت فکر کن، باشه! آذر بس کن، اون روی سگم اگه بالا بیاد، دیگه احدی جلودارم نیستا! کاری نکنین برم و همه چی و لو بدم و خودم از این کابوس راحت کنم. قرار شد من کاری به کارتون نداشته باشم، شما هم قول دادین پا رو دم من نذارین، حالا شما، امروز از صبح، زیر گوش من، نجوای عشق می کنی؟ چون نمیخوای با کسی که پدرت گفته ازدواج کنی، نمیخوای نقشه های پدرت به سرانجام برسه، میخوای از من استفاده کنی! چه توقع مسخره ای داری، زندگیم و زن و بچهام و قربونی کنم؟ چرا؟
آذر لطفاً همین الآن، این پرونده رو ببند، اگرم ادامه بدی، خودم مختومه اش می کنم ... نمیخوام جز چشم، چیزی بشنوم ... امشب تولد پسرم بود، جانان از صبح کلی خودشو خسته کرده بود، مهمونی گرفته بود، من احمق تو ماشین تا ساعت یازده شب در گیرودار شنیدن یه مشت چرت وپرت بودم، آذر، خط قرمز من خانوادهمه، خودت بهتر میدونی، یک ماه تو یه خونه با هم بودیم، یادته؟ اتفاقی بینمون افتاد؟ چیزی شد؟ پس دیگه این بحث و تمومش کن، گفتم نه یعنی نه ... وای باورم نمیشد، داشتم خواب میدیدم، آذر آذر آذر، پس اسم این زن و اون روز درست شنیده بودم، توهم نبود، اشتباه نکرده بودم، دیگه نمیتونستم تحمل کنم، ضربان قلبم آروم و آرومتر شد، چشمام سیاهی رفت و چیزی جز صدای جانان جانان به گوشم نرسید. این روزها کم رنگ شدنت در زندگیم، برایم عجیب پررنگ شده است و این پارادوکس، چه بیرحمانه اردیبهشت مرا جهنم کرده است. ممنوعالملاقات بودم، اسیر تخت بیمارستان و دستگاه اکسیژن، باید قبول میکردم خداحافظی را، خداحافظی با جانان فرهمند، سرطان مغز استخوان در تمام وجودم رخنه کرده بود. گناه پسرم بردیا چه بود که مادری مثل من دارد. جدال بین عقل و احساستون رو تبریک میگم، یادمه لندن که بودیم، یه چیزی گفتم بهتون ... سرم و به نشانه تأسف تکان دادم و سکوت کردم ... میخواین وانمود کنین که یادتون نمیاد؟ باشه موردی نداره، دوباره میگم... شما توی رینگ مسابقه من بازندهای ... الآن متوجه شدین؟ ناصر شریفی: چه جالب، پدر و دختر، چه اعتمادبه نفسی دارند! سرکار خانم، بیخود هوا برتون نداره، اولاً که من رینگ مسابقهای نمی بینم، ثانیاً ناصر شریفی با امثال راستین هایی که برای رسیدن به قدرت حاضرند دستشون به هر کار کثیفی آلوده بشه، هیچ وقت مسابقه نمیده، ثالثاً دلیل دعوت من از شما، این بود که دست از سر من بردارین، از من آبی گرم نمیشه سرکار خانم، بنده به خاطر چند میلیون، وجهه خودم شخصیتم و اصالت خونوادگیم رو زیر سؤال نمیبرم، برای شرکت عزیزتون به فکر وکیل جدید باشین، نامه استعفا هم آماده کردم، با عرض شرمندگی بنده خریدنی نیستم، صادقانه عرض کنم نقشه حساب شده بود خیلی عذر میخواهم که متوجه شدم و بیشتر از این نشد در خدمت محضر عالی قدر شما و پدر گرامی باشم، امیدوارم در حوزه ای که فعالیت می کنید همیشه موفق باشید
با اخم غلیظی نگاهش کردم. گریه می کرد. برام مهم نبود. ای کاش خفه می شد..صداش رو اعصابم بود.. رو بهش کردم و با صدای بلند گفتم :هستی برو پایین .. با گریه داد زد :نمی خوام..آرشام..چرا درکم نمی کنی؟..تو که می دونی عاشقتم..چرا با من همچین معامله ای کردی؟..چرا؟..چــــرا؟.. به خاطرجیغ هایی که می کشید کنترلم رو از دست دادم .. سریع از ماشین پیاده شدم..به طرفش رفتم..درو باز کردم..بازوشو تو چنگ گرفتم و کشیدمش بیرون.. در برابر من توان مقاومت نداشت.. غریدم :بیا بیرون عوضی..دیگه نمی خوام چشمام به ریخت نحست بیافته..یا گم میشی اونم برای همیشه یا همینجا کارتو یکسره می کنم.. یک طرف زمین خاکی بود و یک طرفه دیگه پل هوایی..پرنده پر نمی زد……… جیغ کشید:دیگه می خوای باهام چکار کنی؟..من عوضیم یا تو؟..به روز سیاه نشوندیم..با احساساتم بازی کردی..دیگه چی دارم که می خوای ازم بگیری؟.. هلش دادم و با اخم گفتم :باهات چکار کردم؟..بهت تجاوز کردم؟..ازت فیض بردم؟..یه شب رویایی رو برات رقم زدم؟..چکارت کردم کثافت؟.. هق هق می کرد..همه ی آرایشش تو صورتش پخش شده بود.. نشست رو زمین..زار می زد.. دلم براش نمی سوخت..اره..این رو برای اونها به حق می دیدم..اینکه خردشون کنم..لذت می بردم وقتی می دیدم اینطور جلوم زانو زدن وشیون و زاری راه انداختند.. من کسی هستم که هیچ چیز و هیچ کس نمی تونست باهاش برابری کنه..غروری که من داشتم برای خودم ستودنی بود… “
دانلود پی دی اف رمان همگناه
Pdfرمان هم گناه بدون سانسور در کتابخوان فراکتاب موجود است. شما میتوانید با هزینه ای اندک آن را تهیه نمایید و از مطالعه آن لذت ببرید.
رمان همگناه پی دی اف در فراکتاب در نرم افزاربرای دانلود یا مطالعه آنلاین در دسترس شماست. رمان همگناه pdf جداگانه در فراکتاب منتشر نشده است.
از خانوم عسل اسکندری اطلاعاتی در دسترس نمی باشد اما متن زیر را در وبلاگ شخصی شان منتشر کرده اند.
قصه ای نیست که با عشق به پایان نرسد!
در رختی نفس گیر و رزمی نابرابر ، در مقابل این ویروس ، این بلای عالم گیر ، چه جانانه ، از سلامت مردم سرزمینم دفاع کردید!
همگناه را تقدیم میکنم به جامعه پزشکی کشورم
نوشتن از شما قلمی بسیار قوی میخواهد
صبر، سکوت و بی خوابی، این سه واژه که در وجود تک تک شما عزیزان ریشه دوانده و هیچ کس که نمیداند در پس لبخند های گرمتانچه ناگفته هایی خوابیده !
صبر و استقامت شما فراموش نشدنی است .
به امید رسیدن روزهای خوب برای مردم شریف ایران
مشخصات کتاب هم گناه را در جدول زیر مشاهده می کنید:
مشخصات | |
ناشر: | متخصصان |
نویسنده: | عسل اسکندری |
زبان: | فارسی |
تعداد صفحه: | ۱۶۳ |
موضوع: | رمان |
نظر دیگران //= $contentName ?>
عالی...