امتیاز
5 / 0.0
خرید
26,000
5%
24,700
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
40,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب خاک پای قدمهایت

کتاب خاک پای قدمهایت رمانی جذاب و خواندنی با محوریت زندگی سراسر افتخار فرمانده شهید حاج احمد کریمی باشد. لشکر 17 امام علی بن ابی طالب(ع) به سبب وجود فرمانده رشیدی چون سردار سرلشکر شهید مهدی زین الدین و پس از شهادت وی، سایر فرماندهان و رزمندگان شجاع، از یگان های خط شکن دوران دفاع مقدس بود و در عملیات کربلای پنج با حضور مستقیم و غیر مستقیم 9 گردان از جمله گردان حضرت معصومه(س)، نقش آفرینی موثری داشت. شهید حاج احمد کریمی، متولد اول فروردین 1340 در قم و فرمانده گردان حضرت معصومه(س)، از فرماندهانی بود که به سبب رشادت و روحیه معنوی و رزمی خاطراتی ماندگار در ذهن همرزمان خویش به جای گذارده است.

 شهید کریمی در اول دی ماه ۱۳۴۰ شمسی و در شب میلاد حضرت حسین‌بن‌ علی(ع) در «تهران» متولد شد. ۱۰ ساله بود که به همراه خانواده اش به «قم» مهاجرت کرد. وی بیست و پنج سال بعد، هنگامی که فرماندهی گردان حضرت معصومه(سلام الله علیها) از لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(صلوات الله علیه) را بر عهده داشت، در ۲۴ دی ماه ۱۳۶۵ شمسی، طی عملیات «کربلای ۵»، در منطقه عملیاتی «شلمچه»، خرقه شهادت را پوشید.

گزیده کتاب خاک پای قدمهایت

 بعد از ظهر بود. آتش خیلی سنگین بود. آتش کربلای پنج نفس رو تو سینه حبس می کرد، تمومی نداشت. همه عملیات‎ ها همین طور بود. این جا شرایط سنگین ‎تر بود. در این شرایط حاج احمد من رو با بی سیم صدا کرد. گفت: بیا سنگر ما. من سختم بود، آتش سنگین بود. خودم رو به هر سختی بود، رسوندم به سنگر حاج احمد و داخل سنگر پریدم. داخل سنگر چند نفر از بچه ها به همراه حاج احمد نشسته بودند. به هر سختی‎ بود یه جا برای ما باز شد. نشستیم. آتش چپ و راست میومد و هرلحظه امکان داشت یکی از این خمپاره ها روی سنگر فرود بیاد. سنگر سقف هم نداشت. من یه گزارشی از وضعیت نیروها به ایشون دادم که چه کسی شهید شده، چه کسی مجروح شده و. . . وقتی حرفای ما تموم شد، احمد گفت: بخون. من همون‎طور موندم وسط این درگیری و آتش. حاج احمد مچ پامو گرفت نگه داشت. گفت: باید بخونی. گفتم: الان، چپ و راست ما گلوله منفجر میشه. 

تو این شرایط؟ ! گفت: بخون. شعری بود اون زمان ما شبای عملیات برای بچه ‏ها می خوندیم. نمی دونم کسی اشاره کرد یا خودش به من گفت شعر کبوتر رو بخون. پیش خودم گفتم من دوجا برای بچه ها خوندم اونا شهید شدن. ترسیدم. گفتم نکنه این جا هم بخونم و احمد شهید بشه. البته شهادت ربطی به خوندن من نداشت. من خودم این حس رو داشتم. گفتم: حرف اونو نزن. برای هر کی خوندم شهید شد. حاج احمد گفت: پس دیگه باید حتماً بخونی. گفتم حاج احمد الان وقت این حرفا نیست! بین این حرفا فقط گلوله منفجر می شد. با غضب گفت باید دستور بدم بخونی؟ گفتم دستور نده می خونم. شروع کردم به خوندن شعر:

 دلم میخواد کبوتر بام حسین بشم من/ فدای صحنه و حرم و نام حسین بشم من

دلم میخواد پر بزنم تو صحن و بارگاهش/ بسوزم از شراره شمع وصال کویش

نمی دونستم حاج احمد کریمی علی آزاد فلاح، مهدی گل محمدی ابوالقاسم له له قراره چند ساعت دیگه شهید بشن. . .

دلم میخواد چو لاله ای نشکفته پرپر بشم/ شهد شهادت بنوشم مهمان اکبر بشم

 دلم میخواد حسین فاطمه بیاد در برم/ سر بذارم به دامنش اون لحظه آخرم

اشک های حاج احمد می ریخت روی صورتش که با خاک و غبار و دود باروت آغشته بود و تصویر قشنگی را ترسیم کرده بود. اون لحظه در ذهن من مونده. پریدم از سنگر بیرون. ضربان قلبم چندبرابر شده بود و دلشوره و نگرانی سراغم اومده بود. وقتی آقای مهدوی در روز عاشورا و گلزار شهدا بالا سر قبر حاج احمد این خاطره را تعریف می کرد به چهره شهدایی که همسایه حاجی بودند، نگاه کردم. چه سعادتی داشتند که شهد شهادت را عاشقانه نوشیده بودند.

صفحات کتاب :
160
کنگره :
‫‭PIR8334
دیویی :
8‮فا‬3/62‬‬
کتابشناسی ملی :
7512214
شابک :
978-622-285-026-5
سال نشر :
1399

کتاب های مشابه خاک پای قدم هایت