کتاب پدربزرگ مهربان نوشته پارمیس خورشیدی توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است.
روزی روزگاری، پسری بود به نام سلطان مراد پدری نابینا داشت و پسر بزرگ خانواده بود. به دلیل اینکه پدرش نابینا و ناتوان بود تمام کارهای خانه روی دوش سلطان مراد افتاد. در سن نوجوانی بسیاری از کارهای بزرگ را انجام می داد. مانند آوردن هیزم، درست کردن آتش و بردن گوسفندان به چراگاه و ... مادرش او را بی نهایت دوست داشت.
عشق پسر و مادر یکسان بود آن ها در سیاه چادر زندگی می کردند زندگی عشایری برایشان بسیار دشوار و سخت بود وقتی کوچ می کردند اکثر کارها را سلطان مراد انجام می داد. بعد از چند سال پدرش را از دست داد. برایش بسیار دردناک و سخت بود هیچ گاه کسی که غم از دست دادن پدر را نچشیده است توان درک کردن سلطان مراد را ندارد.