تیستو اسم عجیبی است که در هیچ جا، هیچ کشوری و هیچ کتابی نمی توان پیدا کرد. او پسر کوچولویی است که هنگام تولد بزرگتر از یک نان در سبد یک نانوا نبود. یک مادر خوانده با لباس آستین بلند و یک پدرخوانده با کلاه سیاه در کلیسا برای او اسم می گذارند، ولی هیچ کس نمی تواند نام او را به زبان بیاورد و بدین ترتیب او را تیستو صدا می کنند. او انگشتان جادویی دارد که به هر چیزی دست می زند به گل و گیاه تبدیل می شود.
هنگامی که پدر و مادر او را به مدرسه می فرستند تا بعدها اداره کارخانه توپ سازی خانواده را برعهده بگیرد او نمی تواند بپذیرد که آدم بزرگ ها با عقاید و رفتار از پیش ساخته شده شان دنیا را به او بشناسانند، آدم بزرگ هایی که با عینک "عادت" به همه چیز نگاه می کنند. او نمی تواند بفهمد که چرا وقتی می توان با احساسات پاک بهتر زندگی کرد تا با احساسات ناپاک؛ وقتی که می شود با آزادی زندگی را بهتر گذراند تا با گرفتاری؛ وقتی همه چیز با صلح بهتر است تا با جنگ و بهتر بگوئیم؛ زندگی با نیکی بهتر است تا با بدی؛ پس چرا مردم با هم کنار نمی آیند؟
سرانجام تیستو با انگشتان جادویی اش همه ی چیزهای زشتی را که انسان ها می سازند از جمله توپ های ساخت کارخانه ی پدرش را به گل تبدیل می کند و پس از به پایان رساندن ماموریتش به جایی می رود که به آن تعلق دارد، به آسمان. نشان دادن و آشنا کردن کودکان و نوجوانان عصر ما با ارزش های والای انسانی چون صلح و دوستی بسیار ضروری است که در این کتاب به آن اشاره شده است
تیستوی سبزانگشت آینه است. آینهای که پسرکی هشت ساله در برابر شما نگه میدارد تا نیمۀ تاریک خود، جنون جنگ، بیاخلاقی و تناقضتان را ببینید و شرمنده شوید. روایتی که در تمام تلخی و شیرینیاش به شما تلنگر میزند که شاید انسان یعنی همین کودکان و اینکه شاید کودک پس از «آدم بزرگ» شدنش دیگر انسان نیست.
داستان تیستوی سبز انگشت (Tistou of the green thumbs) قصۀ پسربچهای به نام تیستو را بازگو میکند که کافی است انگشتانش به دانۀ یک گیاه برخورد کند تا به سرعت آن بذر به گیاهی سبز و زیبا تبدیل شود. تیستو که در یک خانوادۀ ثروتمند متولد شده، توصیه دیگران مبنی بر مدیریت کارخانۀ ساخت توپهای جنگی پدرش در بزرگسالی را نمیپذیرد چرا که نمیخواهد دیگران دنیا را با باورها و عقاید از قبل ساخته شدۀ خودشان به او بشناسانند. از این رو پدر و مادرش به این نتیجه میرسند که برای او یک معلم خصوصی بگیرند.
یک باغبان پیر به نام سبیلو تنها همدم و دوست اوست که به تیستو یاد میدهد با خاصیت منحصربهفرد انگشتانش تغییرات بزرگی در پیرامونش به وجود آورد. از این رو تیستو شروع به کار میکند و با رشد دادن گل و گیاه در باغوحش، زندان، بیمارستان و محلۀ فقیرنشینان، زشتیها را از بین میبرد و به زیبایی تبدیل میکند. اما خیلی زود این ماجراها میگذرد چرا که قرار است جنگی بزرگ بین کشورشان با کشور همسایه رخ بدهد و پدر تیستو باید توپ و اسلحههای بسیاری برای...