کتاب نایریکا (شاهدخت گمشدهی توران) داستانی است عاشقانه که در دل تاریخ و در فضای ایران هزارهی نخست پیش از زایش مسیح بازگو میشود؛ روایتیست از تاریخ شکوهمند سرزمینمان و عاشقانهایست میان کشمکشهای ایران و توران. زمان رخدادهای داستان، هزارهی نخست پیش از میلاد مسیح و مکان آن در ایران و توران است.
محور اصلی داستان دختری به نام نایریکاست که پدرش، مهراد، شاهزادهی توران است و پس از ازدواج با دختری ایرانی، تاج و تخت را رها میکند و به ایران میگریزد.
مهراد استاد جانشین پادشاه ایران، داریوش، میشود؛ اما پنج سال بعد به جرم کشتن شاهبانو، خیانت و تلاش برای کشتن شاه ایران به دار آویخته میشود. همسرش نیز در آتشسوزی میمیرد و اکنون نایریکا باید راهی برای زندهماندن و گرفتن انتقام پدر و مادرش بیابد. به توران میرود، اما به خاطر مادر ایرانیاش، پدربزرگش او را نمیپذیرد. به ناچار به ایران باز میگردد و...
داریوش کمی از او دور شد و به سوی یکی از درختان رفت. دست برد، انار بزرگی را چید و آن را به سوی هومینتا گرفت. دختر جوان به انار سرخ بزرگی که در دست داریوش بود چشم دوخت. لبخند کمرنگی به لب آورد. گوشهی لبش را گزید و سرش را پایین انداخت. بیآنکه به چهرهی داریوش بنگرد، دست برد و میوهی عشق را از او گرفت.
«سپاس بانو.»
شاهزاده هیچ پاسخی برای سپاسگزاریش دریافت نکرد. چشمبهراه سخنی هم نبود. پذیرفتهشدن عشقش از سوی هومینتا، بهترین پاسخی بود که میتوانست به آن دست یابد.