هنر بیان کشمکشها و تضادهای روح انسان است و هنرمند وظیفه دارد تا این پیکار بیپایان را از منشور روح خود گذر داده و در دنیای بیرون بازتاب دهد. در شعر واژهها به معراج میرسند و عمیقترین معناهای پنهان و گم گشتهی خویش را آشکار میکنند.
احساسات تجربه شده جان میگیرند و در رقص کلمات شاعر، لباس معنا بر تن میکنند. گویی شاعر بخشی از خود را به واژهها میبخشد و واژهها از لمس لبان او جان میگیرند. شعر یک سفر درونی به ناخودآگاه شاعر است و شاعر در این دریای طوفانی معنا و واژههای ناخودآگاه خود ، به دنبال مرهم و پاسخی برای احساسات متناقض خود میگردد. هر شاعر دنیای خاص خود را میسازد و این دنیا از بازتاب احساس او رنگ میگیرد.
کتاب ترانهای برای آناهیتا، نخستین مجموعه شعر نیما ولیزاده میباشد. این مجموعه تلفیقی از سبک آزاد و شعر کلاسیک بوده و در آن سعی شده تا ویژگی موزون شعر کلاسیک با رها بودن شعر آزاد تلفیق گردد. برای همین سعی شده تا به جای استفاده از قالبهای قدیمی، مسیر جدیدی در پیش گرفته شود. مسیر جدیدی که بازتاب ناخودآگاه جمعی جامعهی معاصر بوده و با روحی آزاد از قوانین، درک خود از انسان و جهان معاصر را به تصویر میکشد. این اشعار بازتاب ایران معاصر، عشق، شکست، سقوط، طلوع و بخشی از روح گمگشته و احساسات تجربه شدهی شاعر است.
الهام
زیبایی جهان اسیر در چشمِ رازآلود توست
ستاره بر مویت نشست، مهتاب شب دامان توست
شد باغ گیلاس لبت تن پوش بانویِ بهار
رقص غزل در مرگِ عشق، افسانهی آغوش توست
به نستعلیقِ ابرویت غزلها را به رقص آری
خدا حیران، تنت ماهور، جهانی را به رقص آری
کرشمه چشم، ختنْ آهو، سه گاه است آتش چشمت
دل آرام و تن آشوبم، تو شیطان را به رقص آری
ترنجِ فرش و تذهیب ختایی، رنگ باران شو
به اسلیمِ تنت زیبا هوایِ برف و طوفانی
تویی آن رنگ بیرنگی که در رقصِ سماع مانده
مارالِ چشم فیروزه، انارِ برگ ریزانی
هوایِ گیسومِ چشمت، مِه آلود و هوس خواه است
پریزاد رُز و گندم، تنِ تو مست و بارانی
تو شهبانویِ بیرحمِ پریشان شعرِ دیوانه
بزن زخمه به موهایت تویی الهامِ زیبایی
زیبایِ قشقایی
چشم بگشا و ببین، آغاز من لبهای توست
در قصهها پنهان شدی، آرامِ من آغوش توست
پیش از خدا نامِ تو بود، خواندم تو را، قلبم شکست
من این جهان را ساختم، گمگشتهام چشمانِ توست
بانویِ نارنج و غزل، خون میچکد از دامنت
آتش به شیرازم کشید، رقصِ حریرِ دامنت
هستی به رؤیا شد بهار، نارنج نشست بر دامنت
دنیا تو را در خواب دید، مست از شمیمِ دامنت
پیش درخششت، جهان، نوری ندارد نازنین
نور تنت رقصید و شد، آغاز معنا نازنین
زیبایِ قشقایی تنت در گبهها جا مانده است
ایلِ خیالم خانهاش، قشلاقِ چشمت نازنین
از خونِ از یادْ رفتگان، لاله به موهایت نشست
زیباتر از باران شدی، شبنم به موهایت نشست
دریا به شوقِ دیدنت، مواج و طوفانی شده
سبزْ از بهارِ موی تو، جنگل به موهایت نشست.. .