هدف از کتاب هرمنوتیک در مباحثه گادامر و هابرماس، پرداختن به موضوعات مطرح در یکی از مهمترین و شناختهشدهترین مباحثات فلسفی معاصر میان گادامر و هابرماس، دوفیلسوف نامآور آلمانی، درباب یکی از رهیافتهای پرآوازه قرن بیستم، یعنی هرمنوتیک فلسفی است.
مباحثهای که در سال 1976م. از سوی هابرماس آغاز شد و تا چند سال، دستکم برخی نوشتههای هر دوی این متفکران را تحت تأثیر خود قرار داد. در جریان این مباحثه، برخی محورهای اساسی هرمنوتیک فلسفی از جانب هابرماس به نقد گذارده شده و گادامر نیز در پاسخ به این انتقادات، مجال آن را یافت تا ابعاد متفاوت اندیشه خود در باب «هرمنوتیک فلسفی» را بیش از پیش آشکار کند. این محورهای اساسی عبارتاند از: موضع هرمنوتیک فلسفی در قبال عینیتگرایی و مکتب تحصلی، مسأله سنت و حجیت و همچنین تعریف و جایگاه زبان و سرانجام مسأله همهشمولی یا کلیت هرمنوتیک فلسفی.
کتاب هرمنوتیک در مباحثه گادامر و هابرماس، در فصلهای مختلف خود میکوشد با بررسی دیدگاه هرمنوتیک فلسفی درباب هریک از موضوعات فوق و سپس طرح نظرات و انتقادات هابرماس به دیدگاههای هرمنوتیک فلسفی و سرانجام پاسخ گادامر به این انتقادات، زوایای مختلف مباحثهای را مورد بررسی قرار دهد که به دلیل تنوع موضوعات و گستردگی دامنه آن، به جز فلسفه، در رشتههای دیگر علوم انسانی نیز مورد توجه متفکرین قرار گرفته است.
در پایان با نگاهی اجمالی به نقدها و پاسخهای دو متفکر، بیش از هرچیز به اختلاف منظر، غایت و رهیافت دو فیلسوف، تعارضهای موجود در مدعا و نظرات طرح شده از جانب هابرماس و همچنین تأثیرات آشکار این مواجهه بر اندیشه او اشاره شده است. اگرچه از طرح این پرسش از هرمنوتیک فلسفی نیز غفلت نشده است که حال که این نگرش مدعی است به نحوی درخور به پیوند میان نظر و عمل، توجه داشته است، شاید باید قادر باشد به پرسشهای فراوانی درباب طریق زندگی نیک نیز پاسخ دهد؛ هرچند اساساً نحوه طرح اصیل این پرسشها در هرمنوتیک فلسفی و همچنین اینکه آیا پاسخ به چنین پرسش هایی اصولاً باید در حوزه این نگرش یافت شوند یا خیر، خود موضوع پژوهش دیگری است.
مباحثة گادامر و هابرماس از توافق نظر آن دو در نقد نگاه مکتب تحصلی و عینیت گرایی به قلمرو شناخت بشری آغاز شده است. شاید بتوان گفت انگیزة هابرماس از روی آوردن به هرمنوتیک فلسفی گادامر توانایی آن برای مقابله با سلطة عینیت گرایی (ابژکتیویسم) و تأثیرات مکتب تحصلی در حوزة شناخت بوده است، چراکه هابرماس برای پیشبرد هدف فلسفی جامعه شناختی خود در گام نخست نیاز به واژگون کردن بنیان های تحصل گرایانة شناخت شناسی در علوم اجتماعی داشت. برای نزدیک شدن به بحث ابتدا مراد ازعینیت گرایی (مکتب اصالت عین، ابژکتیویسم ) و مکتب تحصلی (پوزیتیویسم) را مورد توجه قرار خواهیم داد و سپس به موضع گادامر و هابرماس می پردازیم.