کتاب آنچنان که خشم دلیری کند، داستانی است که از خشم میگوید و روایت زمانی است که نتوانیم خشممان را کنترل کنیم و خشم بر ما چیره شود.خشم احساسی طبیعی است که همه ما آن را تجربه کردیم. در حقیقت خشم میتواند به ما کمک کند تا از خود در برابر خطرها دفاع کنیم و سلامتمان را حفظ کنیم. اما خشم را باید تحت کنترل داشت، چرا که اگر از حد طبیعی خود خارج شود، مشکلاتی جبران ناپذیر به بار میآورد؛ مشکلاتی که قطعا همه ما با آن آشنا هستیم و چه بسا خودمان بارها با آن درگیر هم شده باشیم.
اما هرچقدر سخن گفتن از این موضوع آسان است، عمل کردن به آن سخت است. شاید اگر در قالب داستانی از خشم فوران کرده و کنترل نشده بخوانیم، بهتر بتوانیم یاد بگیریم که آن را در کنترل خود در آوریم. کتاب آنچنان که خشم دلیری کند، داستانی با همین موضوع دارد.
همون جور که حدس میزدم از اتاق اومد و نشست رو به روم و گفت اینا کی بودن؟! تو دردسر افتادی؟! گفتم نه بابا چه دردسری دیوونه، من فقط بهشون چند تا کمک ناچیز میکنم، همین و شروع کردم داستان آشناییم باهاشون رو تعریف کردم. ...
ماجرا رو که تعریف کردم آنیتا گفت خیلی کار خوبی کردی واقعاً آفرین. گفتم خیلی ممنون من کاری نمیکنم فقط دوست دارم کمک کنم. آدم لازمه گاهی به چند نفر بتونه کمک کنه به من حس نشاط و قدرت میده وقتی به چند نفر بتونم کمک کنم؛ و اینکه هر موقعی که وارد صحن دادگاه میشم و به دفاع از موکلم صحبت میکنم بهم حس آرامش میده خلاصه شما هم امتحان کنید پشیمون نمی شید. گفت شغل جدید پیدا کردی؟ گفتم چطور؟! چه شغلی! گفت اسپانسر موسسههای خیریه از اینایی که میگن این کالا را بخرید پشیمان نمیشوید تو هم میگی کمک کنید پشیمان نخواهید شد.
خندم گرفت از این حرفش آره از کجا میدونی شاید اسپانسر شدم یه روزی از من که هر کاری براومد اینم روشن آنیتا با بحث کردن ما فقط میخندید و هیچی نمیگفت گفتم: بسه دیگه فکر کنم الان وقت خوابتونه دخترای قشنگم، بلندشید بخوابید بدویین صبح میخوام ببرمتون پارک، بهتون بستنی بخرم، پریناز از جا بلند شد و گفت: آره وقت خوابه مامان گفته حالا دیگه باید بخوابیم آنیتا پاشو پاشو الان مامان عصبی میشه، بلند شدن و رفتن به سمت اتاقهاشون و دوتاشون هم زمان مثل بچهها شب بخیر مامان جون، منم با خنده گفتم شب شما هم بخیر عزیزای دل مامان بچهها خوابیدن و من هم بعد یکم کار و زیرورو کردن پروندههای قبلیم خوابم برد.