کتاب زهر عشق، نوشته مریم جانزاده خطیر، داستان زندگی منصور را به تصویر میکشد که میان مسئولیت و عشق سردرگم است و نمیداند چه باید بکند. منصور باید از دختری مراقبت میکند که حافظهاش را از دست داده است اما به مرور زمان منصور به این دختر علاقهمند میشود.
مریم جان زاده خطیر در رمان خواندنی زهر عشق ماجرای عشقی پرشور را روایت میکند که در شرایطی حساس میان دو جوان شکل میگیرد. داستان با صیغهی محرمیت خواندن میان دلناز و منصور آغاز میشود و منصور به مدت دو سال مسئولیت نگهداری از این دختر را بر عهده میگیرد. دلناز حافظهی خود را از دست داده است و حتی نام حقیقی خود را نمیداند. با گذر روزها میان این دو احساس و علاقهای به وجود میآید اما... .
از آن روز پنج روز گذشته بود. پیمان وپریسا به خانه شان بازگشته بودند. بهار در این چند روز خود را در اتاقش حبس کرده بود. نه کسی را می دید و نه با کسی حرف می زد. فقط فکر می کرد به گذشته اش، به منصور به دوسالی که محرمش بود. مطمئن شده بود از احساسی که به بهزاد داشت دیگر خبری نبود و در عوض خاطرات منصور هر روز واضح تر و پررنگ ترمی شدند. شاید آن تصادف همه خاطرات بهزاد را پاک کرده بود! بار دیگر به نامه منصور نگاهی انداخت و به یک جمله خیره شد.
او از خود گذشته بود تا بهارش عاشقانه زندگی کند. چشمانش را بست و بار دیگر فکر کرد. یک سو منصور و سوی دیگر بهزاد، هر دو را در دو کفه ترازو گذاشت و به چشم دید که حسش به منصور دهها برابر بیشتر از بهزاد است. چشمانش را باز کرد. تصمیمش راگرفت. باید به حرف منصور گوش می کرد! با دست لرزان گوشیش را از جیبش بیرون کشید و پیامی به این مضمون (بیا باغ پشت حیاط. . . باید باهم حرف بزنیم) برای بهزاد فرستاد و خود شالی برسرگرفت و از اتاق خارج شد و ازدر پشتی وارد باغ شد...