کتاب نذر آب روایت زندگی شهید مدافع حرم عباس آبیاری بوده که توسط کبری خدابخش نوشته شده است. روایتی جذاب و خواندنی از مواجهه یک جوان دهه هفتادی با اتفاقات روز و جنگ سوریه. شاید کتابهای زیادی از شهدای مدافع حرم خوانده باشید، اما نذر آب میتواند متفاوتترین کتاب باشد؛ کتابی که در هر صفحهاش هیجان همراه خواننده میشود.
عباس آمد و با آمدنش تمام دلتنگیهای من را از بین برد. از وقتی پیکرش به ایران برگشت، حس آرامش عجیبی وجودم را گرفته بود؛ یک حس درونی، شبیه حس مادری که بعد از یک درد طولانی، نوزادش متولد میشود. سر اینکه عباس کجا به خاک سپرده شود، بحث بود. همه میگفتند پیکرش در شهریار به خاک سپرده شود؛ اما من مُصر بودم که باید بهشت زهرای تهران دفن شود؛ حتی خودمان هم مهاجرت میکنیم و به تهران میرویم. هنوز عباس در معراج شهدا بود.
بعد از نماز صبح خوابیدم، خواب عباس را دیدم. در خواب به من گفت: «مامان! بذار همینجا باشم، اینجا بیشتر به من نیازه.» از خواب پریدم. حس سبکی داشتم. بلند شدم قاب عکس عباس را به بغل گرفتم و گفتم: «مادر به قربونت بره! میخوای اینجا باشی؟ چشم. هرچی خودت بگی.» رفتم حاج اصغر را بیدار کردم و گفتم: «عباس میخواد تو شهریار باشه. بلند شو خبر بده به آقای سالمی و آقای عیسایی .»
حاجی با هر دوتاشان تماس گرفت و گفت: «عباس همینجا میمونه.» چند دقیقهای بعد از تماس حاجی، امام جمعه شهریار به خانهمان آمد و گفت: «حاجی! بیاید بریم جایی که میخواید عباس رو به خاک بسپارید، خودتون انتخاب کنید.» هر جایی میرفتیم، من میگفتم نه.
سپرده بودم به خود عباس تا هر جایی که خودش دوست دارد به خاک سپرده شود، همانجا من راضی شوم؛ تا اینکه رسیدیم به گلزار شهدایی که نزدیکی خانهمان بود. آقای سالمی گفت: «اینجا بهترین جاست.» هر بار که از کنار گلزار شهدای امامزاده هادی (علیهالسلام) رد میشدیم، عباس میگفت: «خوش به حال کسی که اینجا خاکش کنن!» همان موقع حرف عباس در ذهنم مرور شد، گفتم: «همین جا پسرم رو خاک کنیم.»