برف زیادی در منطقه باریده بود و همینطور ادامه داشت . ولی با این وجود نیکولاس همچنان می تونست درخت سیب جوون رو از پنجره ی اتاقش ببینه.
نیکولاس همچنان از پنجره به درخت سیب نگاه می کرد و نگرانش بود. دونه های برف با باد شدیدی که می وزید توی هوا جابجا می شدن. دیگه حتی دیدن درخت هم سخت شده بود.
اما ناگهان، چشم پسرک به یک پرنده خورد که توی باد و طوفان گیر افتاده بود و نمی دونست به کدوم طرف پروار کنه. تا اینکه به درخت سیب برخورد کرد و روی زمین افتاد.