کتاب پرواز با پاراگلایدر با قلم جذاب و خواندنی علی فاطمی پور به رشته تحریر درآمده و در انتشارات شهید کاظمی منتشر و در دسترس علاقه مندان به کتاب های انقلاب و دفاع مقدس قرار گرفته است. اگر علاقه مند به داستان های جذاب و مقاومتی هستید؛ کتاب پرواز با پاراگلایدر، گزینه ای مناسب برای مطالعه و خلق لحظاتی فراموش نشدنی است.
یک شب خواب زیبایی مهمان مادربزرگ شد. بیدار که شد، با لبخند ملیحی که روی صورتش نقش بسته بود، گفت: «در خواب، پسری بغلم دادند و گفتند اسم این پسر را مهدی بگذارید.»
کتاب پرواز با پاراگلایدر به روایت خاطرات و زندگی «شهید مدافع حرم مهدی علیدوست آلانقی اولین شهید مدافع حرم لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) قم» می پردازد. داستان و روایت های «مدافعین حرم» هرگز تمامی ندارد. حرمت خاندان پیامبر گرانقدر در هر زمانی، جان فدایی خودش را دارد و خواهد داشت.
به من می گفت بابا و مادرش را هم، مامان صدا می زد؛ تا قبل از مهدی در روستای آلانق، کسی پدرش را بابا خطاب نمی کرد. ما به پدربزرگ هایمان بابا می گفتیم و پدر خودمان را «آقاجون» یا «آقا» صدا می زدیم. مهدی که آمد، رسم و رسوم روستا را به هم زد و رسم تازه ای با خودش آورد. انگار آمده بود تا معادلات را به هم بزند.
مهدی در یک خانه ای بزرگ و با صفا در روز 25 مرداد ماه 1365 به دنیا آمد و همه ی شور نوجوانی اش در دوران دبیرستان به غیر از مدرسه در مسجد سپری می شد. در عنفوان جوانی سودای طلبگی به سرش افتاد و بعد از گرفتن دیپلم وارد حوزه شد. این گونه است که راه شهید شدن برای یک شخص هموار می شود و مهدی ما، یعنی مهدی تمام ملت ایران و به جرات می توان گفت ملت سوریه در 25 مهر 1394 در حلب سوریه، منطقه ی شُقَیدله، بعد از عملیات آزادسازی یکی از روستاهای سوریه که در تصرف داعش بود با برخورد ترکش به پهلویش به درجه شهادت نائل و در گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم به خاک سپرده شد.
- همه ی شور نوجوانی اش در دوران دبیرستان به غیر از مدرسه در مسجد می گذشت. هر موقع ما راهی مسجد می شدیم برای نماز، او را در مسجد و پایگاه می دیدیم. گاهی هم شب ها تا دیر وقت با دوستانش هم نشینی داشتند. یکی از برنامه های پایگاه این بود که بچه ها را می بردند دیدار با خانواده ی شهدا و جانبازان. یک بار به من گفتند: «ما برنامه ای برای دیدار با خانواده شهدا و جانبازان داریم. منتها بعضی ها مسیرشان دور هست، امکانات مالی هم چندان نداریم که کرایه ماشین و امثال این ها را جور کنیم، شما می توانید کمکی بکنید؟» من هم گفتم: «تنها کاری که از دستم بر می آید، چهار - پنج نفر را سوار کنم و تا جایی که می خواهید بروید، ببرمتان.» آن ها هم خوشحال شدند و گفتند: «خیلی خوبه.» قرار شد من به عنوان راننده آن ها را ببرم و برگردانم.
موقع رفتن آن قدر تعدادشان زیاد بود که حتی کنار دست من هم بچه ها نشسته بودند. ماشین ما هم رنو بود و کم جا. دست اندازی رد شدیم. گرومبببب! همه مان به آسمان پرتاب شدیم. اما دریغ که به جای آسمان سقف ماشین بود و مخ هایی که تکان خورده بود. صدای آخ و اوخ ها بالا رفت. گفتم خب دیگر دست انداز است و در هر خیابانی پیدا می شود. اشکال ندارد مثل شهدا قوی می شوید. این دیدارها در روحیه ی همه ی آن جمع، حتی من تأثیر زیادی داشت. دیدار با برخی از جانبازها آن قدر عجیب بود که گلوله های اشک صورت جمع حاضر را می شست.
- سوم راهنمایی که خوانده بود، سودای طلبگی به سرش افتاد و در امتحان ورودی حوزه شرکت کرد. امتحان کتبی را که داد، گفتیم هر چقدر با سوادتر وارد حوزه بشوی برای خودت بهتر است. او هم تصمیم گرفت دیپلمش را بگیرد و بعد وارد حوزه شود. بعدها در اثر ارتباطش با بسیج، آرزوهایش رنگ سپاه گرفت و گفت: «می خواهم سپاهی شوم.»
- بچه که بودم، زمان هایی که مهدی خانه بود، سعی می کرد با من به شوخی رفتار کند و و با کارهایش مرا بخنداند. خنده دار حرف می زد یا آب می پاشید به من و آب بازی را شروع می کرد. عاشق آب بازی بودیم.
صدای خنده مان که بالا می رفت، مادر می گفت: «مهدی، فاطمه! باز شروع کردید؟ یواش تر، همسایه ها می شنون.»
- سال دوم دبیرستان بودیم. دوران بچگی مان در عین سادگی رقم می خورد.
نسخه الکترونیک کتاب پرواز با پاراگلایدر را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کنید و سپس در کتابخوان فراکتاب آن را مورد مطالعه قرار دهید.
مشخصات کتاب پرواز با پاراگلایدر در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | شهید کاظمی |
نویسنده: | علی فاطمی پور |
تعداد صفحه: | 234 |
موضوع: | جبهه مقاومت، زندگی نامه و خاطرات |
قالب: | الکترونیک |