کتاب دختر کهکشان داستانی نوشته فریماه انصاری است. در این داستان دو دختر به نامهای رها و نسترن برای تفریح و عکاسی به کاخ سعدآباد میروند. در کوچه پسکوچههای کاخ، خانهای قدیمی میبینند که اسبابی عجیب و غریب دارد. آنها به درون خانه میروند و شروع به تمرینات مدیتشین میکنند و به نظر میرسد به شهودی عجیب میرسند.
با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم انگاری شب، قبل خواب (شب قبل، خوابم برده) فراموش کردم که بی صدا کنم. ساعت چنده؟ ۶ صبحه؟ کیه این وقت صبح؟
+ هان چیه؟ سرصبح چیکار داری؟ اصلاً تو کی؟
هان و کوفته پاشو ببینم کارت دارم - اینکه صدای نسترن دوست صمیمی چندین سالمه
+ خب پاشدم چیکار داری سرصبح
- پاشو بریم کاخ عکس بندازیم
+ کاخ؟ چه عکسی چه کاخی؟ خواب نما شدی؟
- آره جون تو شاید باورت نشه خواب عجیبی دیدم پریدم یهو به دلم افتاد بریم عکاسی اونم کاخ سعدآباد
+ باورم که نمیشه ولی باشه میام اما دو تا شرط داره یکی بیای دنبالم یکی صبحونه بهم بدی با چای شیرین
- باشه تنبل شکمو نیم ساعت دیگه در خونتونم پاشو زودم حاضر شو با کلی فحش و بدوبیراه از جام بلند شدم لباس پوشیدم که زنگ زد و گفت رسیده فقط به مغزم رسید هوا سرده لباس گرم بپوشم بیشتر مسیر خواب بودم رفتیم یه رستوران بعد خوردن صبحانه به کاخ رفتیم پیش خودمون گفتیم تا اینجا که اومدیم لااقل چند تا از کاخ ها را ببینیم. راننده تاکسی که تو مسیر کاخ ها کار می کرد بهمون گفت از بالاترین کاخ شروع کنیم و ما رو تا بالای محوطه برد...