کتاب خودتی، زیبا داستانی نوشته گلناز شعبانی است. این داستان از زبان فردی روایت میشود که برای یک سخنرانی ادبی به پاریس سفر کرده است. هرچند خودش تصمیم گرفته بود تنها به آنجا برود اما هیئتی همراه او آمدهاند. او در این سفر با چیزهای زیادی روبهرو میشود و تصمیماتی عجیب میگیرد.
می رفتم تا با کسی ملاقات کنم. دیگر نه می توانستم به اون دروغ بگویم، نه به دانا؛ تماس را که قطع کردم با یک حالت معلق و پیچیده و حالتی که قلبم داشت به شدت و محکم می زد یک لحظه چشمهایم را بستم؛ من یا می مردم یا درست می شدم. وقتم فقط چهل وپنج دقیقه بود. حس فشار و هیجان مثل یک جسم سنگین تو قفسه سینه ام و گلویم باد کرد و بزرگ و بزرگ شد. من وقت نداشتم، برای هیچ کرده مسخره ای وقت نداشتم. فقط باید، فکر می کردم. تاریخ بیست و یکم ژانویه تو خانه ام پاریس بودم. ارتباط من با تاریخ ها یکی از چیزهای عجیب زندگی ام بود، مثلاً می شد گاهی سال های قبل را بنویسم در لحظه، یا اصلاً ندانم چه سالی هستیم.
در مورد روزهای هفته هم همین طور، و این وقتی عجیب تر به نظر می آمد که تو چند دقیقه خیلی کوتاه بارها این کار ازم سر می زد. تاریخ میزدم چند سال قبل، کسی همان لحظه یادآوری می کرد یا با تعجب سال را می گفت می فهمیدم، آنی که جای دیگر باید می نوشتمش باز نمی دانستم می پرسیدم. بستنی میو ه ای ام را که سفارش داده بودم خوردم خنده ام گرفت و چند بار تکرار کردم بیست ویک ژانویه، بیست ویک ژانویه. بعد هم گفتم حالا خوبه ژانویه س!. خب ژانویه زمان آشنایی برای همه دنیاس!! برای یک سخنرانی ادبی آنجا بودم. نخواسته بودم هیچ هیئتی همراهم باشد اما به خاطر ضوابط آمده بودند.
نظر دیگران //= $contentName ?>
عاااالی،خانوم شعبانی یه روز استاد من بود.با آرزوی موفقیت های بیشتر برای خانم شعبانی عزیز...